Memento فیلمی است از کریستوفر نولان که برداشت های مختلفی از آن وجود دارد. احتمالا اگر این فیلم را دیده باشید ( یکی از شاهکارهای نولان است) برداشت شخصی خودتان را دارید. حتی ممکن است داستانی که تعریف می کنید با داستانی که من برداشت کرده ام متفاوت باشد. در حقیقت این هنر نولان است که در یک روایت سینمایی اجازه داده هر کس برداشت خاص خودش را داشته باشد.

شاید بتوان این فیلم را پیش درآمد الهام ( Inception) دانست. نولان در هر دو فیلم به نظر من به واقعیت و خیال پرداخته است. در Memento تماشاگر فیلم را از آخر به اول مشاهده می کند و سیر خطی زمان که اکثر فیلم ها شاهدش هستیم به هم می ریزد. در فیلم اینسپشن هم زمان در حالت موازی رخ می دهد. فیلم از لحاظ سینمایی آنقدر خوب بوده که امتیاز ۸.۵ از ۱۰ را از طرف منتقدان دریافت کرده است. داستان فیلم درباره لئوناردو است که پس از دست دادن همسرش دچار نوعی فراموشی شده است. لئونارد نمی تواند وقایعی را که پس از مرگ همسرش اتفاق افتاده را ثبت کند. فراموشی کوتاه مدت باعث شده که آخرین تصویری که در ذهن او باقی بماند لحظه دیدن مرگ همسرش باشد. ( البته می توانید باور کنید مرگ اتفاق افتاده یا نه) لئو از طریق عکس گرفتن از افرادی که می بیند و یادداشت کردن خاطرات زندگی می کند. تنها هدف او کشتن جان.جی (قاتل همسرش) است.

فیلم در سال ۲۰۰۰ و بر اساس داستان کوتاهی از جاناتان نولان برادر کارگردان نوشته شده است. گای پیرس نقش اول فیلم و همان لئونارد است. محتوای این فیلم روانشناسانه است و در حقیقت داستان زندگی بسیاری از ما آدم هاست. همان طور که در طور فیلم و در خلل اتفاقات رخ داده داستان سم روایت می شود و شباهت های بسیاری بین او و لئونارد وجود دارد. بین داستان فیلم و آنچه که در ذهن ما هم رخ می دهد شباهت هایی وجود دارد. تشخیص ندادن مرز بین خیال و واقعیت و ساختن یک واقعیت ذهنی چیزی است که خیلی ها حتی خود نویسنده این متن هم انجام می دهد.

در دیالوگی از فیلم بین باب و لئونارد، باب می گوید: تو هیچ وقت دنبال واقعیت نبودی و همیشه واقعیت خودت را ساختی. این دیالوگ حال و روز خیلی از ماهاست. راستش را بخواهید البته زندگی کردن در رویا ساده تر از قدم گذاشتن بر روی زمین سخت است. چون وقتی که واقعیت را می پذیریم، مسئولیت به سراغمان می آید اما وقتی در دنیای خیال سیر می کنیم، عملا مسئولیتی نداریم. من در طی این هفته این فیلم را دو بار دیدم و هر بار واقعا فکر می کنم بیشتر زندگی ما در رویا سپری می شود.

ذهن انسان قدرت بسیار زیادی در تصویر سازی دارد. ما وقتی با کسی آشنا می شویم می توانیم در خیال با او قدم بزنیم، چای بخوریم و زندگی کنیم. وقتی برجی را می بینیم می توانیم خودمان را مالک آن احساس کنیم. وقتی منظره ای را می بینیم می توانیم خودمان را در داخل همان عکس حبس کنیم. اما آیا می توان به همان سرعت تصویر خیالی را به واقعیت تبدیل کرد؟ آیا می توان واقعیت را هرقدر تلخ پذیرفت؟

 

این تلخی واقعیت گاهی تا آنجا پیش می رود که روان آدمی قادر به تحمل آن نیست. مکانیزم های دفاع روانی مثل انکاری که در این فیلم به خوبی به آن اشاره می شود در این دسته جای می گیرد. فیلم The Mechanist را هم در کنار فیلم ممنتو به همین مفهوم اشاره می کند.

در سکانس آخر فیلم جایی که بابی و لئونارد در حال مکالمه هستند، آنقدر حقیقتی که بابی می گوید تلخ است که لئونارد نمی تواند بر روی پاهایش بایستد و به دیوار تکیه می دهد. حتی بعد اسم بابی را به عنوان جان جی بعدی که باید مورد انتقام قرار بگیرد را می نویسد. ذهن اگرچه خوبی های بسیار زیادی دارد اما نباید از جنبه های منفی اش غافل شد.

جدای از انکار شاید یکی دیگر از مفاهیمی که نولان می خواهد در این فیلم به آن اشاره کند اشتباه حافظه است. حافظه انسان علی رغم همه فایده هایش می تواند اشتباهات بسیار بزرگی را هم انجام دهد. برای مثال در دیالوگی از فیلم لئوناردو می گوید پلیس ها به حافظه افراد کاری ندارند بلکه از روی مدارک قضاوت می کنند. یا در جایی دیگر لئوناردو اشاره می کند که همه افراد الکلی بیشتر به مشکلات حافظه ای مبتلا هستند. این اشارات داخل فیلم تا حد زیادی پشتوانه علمی دارند.

پی نوشت: این متن در حالی نوشته شد که به شدت از دیدن دوباره فیلم هیجان زده بودم، پس کمی پرش در متن را به حساب پرش های زمانی بی شماری بگذارید که در فیلم دیده ام. دیدن این فیلم را به شدت توصیه می کنم، چراکه همه ما می توانیم در واقعیتی خودساخته و نه واقعی گرفتار شویم.