موضوع ناداستان۳درباره ی سفر است. برخی ها برای فرار از روزمرگی های زندگی عادی مثل خوردن، خوابیدن و ترافیک های وحشتناک شهرهای بزرگی مثل تهران دست به دامان سفر می شوند اما باز هم گرفتار ترافیک جاده های شمال، خوردن و خوابیدن در راه می شوند. انگار زندگی مکانیکی قرار نیست آن ها را رها کند.
برای بعضی ها اما سفر یعنی رهایی کوتاه یا بلند از زندگی شهری. آن ها به جاده می زنند و سفر می کنند از شهرهای کوچک و بزرگ رد می شوند و به خوشی های کنار جاده دل خوش می کنند. مقصد برایشان مهم نیست؛ آنچه که مهم است مسیر است و لذت بردن از مسیر.
برخی ها هم سفر را زندگی می کنند؛ آنها که دوست ندارند یکجا ساکن باشند و مدام از این شهر به آن شهر می روند، بعضی ها مثل یک پروژه به آن نگاه می کنند ( دور دنیا در ۸۰ روز ) و بعضی ها هم آن را زندگی می کنند.
سفر خستگی، خطر و رنج هم دارد؛ برخی اوقات دلت برای خانه تنگ می شود، با بیماری دست و پنجه نرم می کنی و باید یاد بگیری با آدم های مختلف ارتباط برقرار کنی.سفر قدمتی به اندازه ی تاریخ دارد؛ تاریخ انسان. آدمی از همان زمان یک کوچ می کرد و بعد ها که به اصطلاح به شهر نشینی روی آورد نتوانست از سفر دل بکند.
ناداستان و سان دو مجله داستان هستند که در این آشفته بازار کتاب و کتابخوانی غنیمتی است که می تواند خستگی یک فصل را از شما بگیرد. خواندش را خیلی توصیه می کنم؛ به سایت و اینستاگرام ناداستان سر بزنید.
راستی یکی از دوستان من سجاد ( Sijat ) هیچ هایکر است و داستانهای سفرش را در کانال تلگرام و اینستاگرامش می نویسد؛ اگر حتی مثل من زیاد اهل سفر نیستید، سجاد را دنبال کنید.