«اداره خوفناک است و خانه شلوغ. اگر نتوان زندگی خوشایند و سادهای داشت. ناگزیر باید چارههای ظریف اندیشید و راه خود را باز کرد.» این جمله از کافکا در یکی از نامههایش به معشوقهاش است. جملهای که از مقدمه کتاب آداب روزانه تا انتها در ذهن من حک شده بود. کتاب را یکی از دوستان معرفی کرده بود. وقتی در کتابفروشی دیدم و ورقی زدم، برایم جالب آمد. این کتاب را میتوان در دسته کتابهای «تختخوابی» (اصطلاحی که محمدرضا شعبانعلی برای کتابهای ساده و بیچالشی که برای ذهن میسازد، استفاده کرد.) قرار داد. کتاب آداب روزانه یکصد و شصت و یک شخصیت اثرگذار را بررسی کرده و همیشه صحبت از زندگی شخصی آدمهای جریانساز جذاب است.
بیشتر آدمهایی که کتاب دربارهشان صحبت کرده نویسندهاند. البته از معمار، نقشه و موسیقیدان و دانشمندان دیگر هم صحبت کرده اما بیشتر شخصیتها نویسنده هستند. من موقع خواندن کتاب چند نکته به ذهنم آمد که خواستم وقت معرفی اینجا بنویسمشان.
نظم و استمرار؛ مهمتر از نبوغ
من خیلی وقت است که به این نتیجه رسیدهام نظم و استمرار مهمتر از نبوغ و استعداد است. با نظم میتوان کوه را هم جابهجا کرد. و البته چیزی که من از عادات بزرگان یاد گرفتم این است که استمرار حتی نقش مهمیتر از نظم دارد. در حقیقت نظم سازنده عادات است اما پس از آن پایبندی و استمرار است که میتواند تفاوتها را رقم بزند. راستش نگاه کردن به هر چیز باعظمتی نشان میدهد که نظم همه چیز را میسازد.
آدم صبح یا شب فرقی نمیکند
من خودم آدم صبح هستم. یعنی سعی میکنم همیشه زود بیدار شوم و تا قبل از ساعت ۸ بخش مهمی از کارهایم را انجام دهم. وقتهایی که خواب میمانم همیشه عذاب وجدان میگیرم و صبحهایی که زودتر از همیشه بیدار میشوم و فرصت دیدن شعله خورشید را دارم بیشتر از همیشه انرژی میگیرم. ریا نشود خیلی وقتها این را فضیلت میدانستم و کلا با آدمها شب بیدار میانه چندان خوبی نداشتم. سال ۹۶ در خوابگاه قدس ۳ دانشگاه با چند تا از بچه ها هم اتاقی بودیم. بچهها اکثرا شب را بیدار میماندند ولی من خیلی زود میخوابیدم و هیچ وقت نتوانستم زیست شبانه خوابگاه و بچهها را خیلی لمس کنم. تا مدتها هم فکر میکردم برای اینکه بتوانم زودتر، سریعتر و بهتر کار کنم باید ساعت خوابم را کمتر کنم و خیلی زود بیدار شوم.
البته الان مدتهاست که دیگر این طور فکر نمیکنم اما شاید بد نیست بدانیم خیلی از آدمهای بزرگ بیشترشان اهل شب بودهاند. در مقابل بسیاری هم روز را برای کار کردن مناسبتر میدانستهاند. برای مثال تامس وولف (۱۹۰۰- ۱۹۳۸) آدم شب بود.
وولف نوشتن را معمولا حدود نیمهشب شروع میکرد و، چنانکه زندگینامهنویسش میگوید،« با انبوهی چای و قوه آمادهی کار میشد). از آنجا که هیچوقت نمیتوانست صندلی یا میزی پیدا کند که برای مردی به بلندقدی او (۱۹۸ سانتیمتر) مناسب باشد، اغلب میایستاد و مینوشت و سطح بالای یخچال را میز تحریرش میکرد. تا سپیدهدم به نوشتن ادامه میداد. در میانهی کار، استراحتی به خود میداد تا دمپنجره سیگاری بکشد یا در آپارتمان قدمی بزند. بعد چیزکی مینوشید و تا ساعت یازده میخوابید.
حوالی ظهر کار را از سر میگرفت. گهگاه تایپیستی به کمک میآمد و کاغذهای شبقبل را، که در آشپزخانه پخش و پلا بودند، برایش مرتب میکرد.
در مقابل نویسنده بزرگی مثل همینگوی آدم صبح بود. همینگوی در مصاحبهای با مجلهی پاریس ریویو، از اهمیت این ساعات بامدادی میگوید: (نقل از کتاب)
«وقتی روی کتاب یا داستانی کار میکنم، پس از دمیدن نخستین شعاع خورشید، دست به کار نوشتن میشوم. این وقت روز کسی مزاحمات نمیشود. هوا سرد یا خنک است، قلم را برمیداری، کار میکنی و گرم میشوی.
«آنچه را پیشتر نوشتهای میخوانی و چون همیشه وقتی قلم را زمین میگذاری که ادامهی ماجرا را در ذهن داری، کارت راحت است؛ از همانجا که دیروز تمام کرده بودی، آغاز میکنی. ساعت شش شروع میکنی و ظهر یا قبل از ظهر تمام. وقتی دست از کار میکشی، تهی شدهای و در عین حال سرشار، درست مثل خلسهی پس از عشقبازی با معشوق. هیچ چیز آزارت نمیدهد، هیچ اتفاقی نمیافتد، هیچ چیز معنایی ندارد تا روز بعد که دوباره کار را از سر میگیری. و انتظار برای رسیدن روز بعد واقعا دشوار است.»
کار، کار و کار
راستش موقع خواندن خیلی از این عادات و زندگینامهها به اراده مستحکم آدمها فکر میکردم. نمیدانم اسمش را اعتیاد به کار بگذاریم یا هر چیز دیگر. اما برای بسیاری از آنها زندگی در کار خلاصه میشده است. انگار آنها زنده بودهاند، زندگی کردهاند و ماندهاند چون همیشه کار میکردهاند. الان به نظر خودم این یک دیدگاه افراطی است؛ چون همه زندگی کار نیست اما یک درس بزرگ هم دارد (حداقل برداشت من) اگر میخواهید در حوزهای حرفی برای گفتن داشته باشید جز کار هیچ راه دیگری پیش پای شما نیست. در عادات روزانه گوستاو مالر جمله از این آهنگساز نقل شده بود که به نظرم اوج کار را نشان میداد. او در نامهای نوشته بود که «میدانی تنها یک چیز از زندگی میخواهم و آرزو دارم؛ انگیزه برای کار»
سبک زندگی خودتان را پیدا کنید
در پایان میخواهم یک بار دیگر به جمله کافکا برگردم. کافکا سعی کرد سبک خودش و راه خودش را در زندگی پیدا کند. یکی دیگر از درسها و شاید مهمترین نکته کتاب این بود که هیچ فرمول از پیش تعیین شدهای نیست. روز کار کردن یا شب کار کردن، قهوه خوردن، سیگار کشیدن و هزار عادت دیگر خود به خود باعث خلق اثر نمیشوند. هر کدام از این آدمها سبک زندگی خودشان را پیدا کردهاند. بهترین راه برای هر آدمی این است که سبک زندگی خودش را پیدا کند.
لذت بردم از نوشتت علی عزیز .من خودمم از ادمای صبحم و حرفای هینگوی رو زندگی کردم به نوعی.
ممنونم ازت امیرحسین، خوشحالم که برات جالب بوده. منم مثل تو آدم صحبم. وبلاگت رو دیدم. اسمش خیلی جالب انتخاب شده؛ پوست گردو. بوک مارکش کردم که سرفرصت مطالبت رو بخونم. بازم مرسی ازت.
علی عزیز،
این کتاب رو گهگاه ورق میزدم. خیلی وقت است که بهش سر نزدهام و با یادآوری تو امشب کمی باز آن را خواهم خواند.
قسمت هایی از متنی که نوشتهای این جمله از آندره ژید (به نقل از اردشیر رستمی) رو یادم انداخت:
«نمیتوان روشنفکری نیمساعته بود که بدتر از هراتهام دیگری است. هنر میخواهد شبانه روز تو را از آن خودش کند. باید برده اش شوی تا امپراطورت کند. اما این تضمین را نمیدهد که تو امپراطور خواهی شد ولی بردگی را از تو میخواهد»
درضمن منم آدم صبحم.
سلامت باشی
سلام بهنام جان
نقل قول جالبی بود. واقعا به زندگی هر کدام از بزرگان که میرسیدم از نویسنده تا نوازنده همهشون روی کار زیاد تاکید داشتند. توی متنم گفتم به نظرم استمرار کلید موفقیت در هر کاریه. از هنر گرفته تا یک کسب و کار. مرسی که وقت گذاشتی و امیدوارم مطالعه دوباره کتاب برات لذت بخش باشه.