بعضی کتابها شیریناند؛ یعنی کیفور میشوی موقع خواندن. کتاب مزخرفات فارسی رضا شکراللهی یکی از کتابهای شیرین و جذابی است که پاییز امسال خواندم.
راستش را بخواهید وقتی بخش عمدهای کارتان با واژههاست و گاهی روزها برای نوشتن مقاله، گزارش و سایر ملزومات محتوایی بیشتر از ۳۰۰۰ کلمه مینویسید؛ خواه ناخواه برخی از شیرینیهای فارسی را میبینید. خواندن کتاب رضا شکراللهی از آنجا برایم مفرح بود که به زبان طنز برخی از شیرینیهای فارسی را نشان میداد. این کتاب مجموعه یادداشتهای رضا شکراللهی است که در طی سالهای مختلف در روزنامهها و مجلات به چاپ رسیده است. معانی واژگانی که دچار تغییرشدهاند، ریشه ضربالمثلها، غلطهای املایی و چیزهای دیگر که همه به شیرینیهای فارسی مرتبط هستند مضممون اصلی کتاب را تشکیل میدهند.
درباره رضا شکراللهی هم باید بگویم که چندسال قبل کانال تلگرامی خوابگردش را نمیدانم از کجا دیدم و از همان زمان یادداشتهایش را در کانال و سایت خوابگرد میخوانم. موقع خواندن کتاب و بعد جستجو دربارهاش یادداشت محمد حسین شهسواری را هم در سایت خوابگرد دیدم که جالب بود. (نگاهی روایتشناسانه به «مزخرفات فارسی» رضا شکراللهی) برای اینکه با فضای یادداشتها بیشتر آشنا شوید، چندتایی از یادداشتهای کتاب که به نظر خودم جذابتر آمد را در ادامه روایت میکنم.
سنگی برای واکندن، سنگی برای به سینه زدن
چه بسیار پیش آمده که با کسی نشستهاید و سنگهایتان را واکندهاید. و چه بسیار پیش آمده که کسی را نکوهیده یا ستودهاید که سنگ دیگری را به سینه میزند. هر دو کار از کارهای معمول همهی ما ست و در هر دو مورد هم مَثَلی که برای آنها به کار میبریم، مثَلی آشنا ست و پرکاربرد. اما کمتر کسی هست که با ریشهی این دو آشنا باشد و بداند خاستگاه آن کجا و چه بوده است.
پیش از این در یادداشتی دیگر گفتم که در قدیم، ارزش واحد پولها از شهری به شهر دیگر تفاوت داشت. امین خضرایی در «فرهنگنامهی امثال و حکم ایرانی» چنین آورده که در قدیم واحد سنجش هر شهر با شهر دیگر هم متفاوت بود و علاوه بر آن، بعضی وقتها سنگهای ترازو بر اثر ساییدگی از وزنشان کم میشد. از ترازوهای دیجیتال و شبهفضاییِ امروز که بگذریم، در روزگاری که خیلی هم قدیم نبود و دستِکم من هم به یاد دارم، سنگهای ترازو واقعاً قلوهسنگ بودند و حتا خریداران برای خود سنگهایی داشتند که وزن و ارزش اجناس را با آنها میسنجیدند. البته من آنقدرها هم پیر نیستم و این آخری دیگر به عمر من قد نمیدهد!
القصه آنکه گاهی اتفاق میافتاد که بین فروشنده و مشتری به خاطر تفاوت سنگها اختلاف پیش میآمد. در چنین مواقعی دو طرف به جایی شبیه محکمه که رسمیت داشت مراجعه میکردند و جنس مورد اختلاف را با سنگی معتبر میسنجیدند و اختلافشان برطرف میشد و احتمالاً روی همدیگر را هم میبوسیدند. در آن زمان به این کار میگفتند «سنگها را واکندن». رفتهرفته این جمله تبدیل شد به مَثَل و هرگاه دو نفر با هم در مسئلهای اختلاف پیدا میکردند، میگفتند: «بیا بنشینیم سنگها را وابکنیم.»
داستانِ «سنگ دیگری را به سینه زدن» هم برمیگردد به سنگی که بعدها تبدیل شد به چوب و امروزه جز در اندکشمار زورخانههای موزهشده اثری از آن نیست. در دوران رونق زورخانهها، ورزشکاران و پهلوانان تمرینهایی داشتند که هر یک نشانهای بود از مهارتی خاص در جنگیدن. مثلاً میل گرفتن نشانهی سپر گرفتن بود و کباده علامت کمانکشی. «سنگ گرفتن» هم یکی از دشوارترین حرکات زورخانهای بود که ابتدا واقعاً با قطعهای سنگ با وزن و اندازهی خاص انجام میشد که به آن سنگ زور هم میگفتند و بعدها تبدیل شد به دو لنگه وزنهی چوبی به شکل مستطیل با ضخامت حدود ده سانتیمتر و هر یک با وزن بین بیست تا چهل کیلوگرم.
برخی محققان نوشتهاند که در گذشته هر دسته از پهلوانان سنگ مخصوصی در زورخانه داشتند و اگر پهلوانی تازهکار سنگ دیگری را به سینه میزد، احتمال داشت که از پسِ آن برنیاید و آسیب ببیند. از همین رو پیشکسوتها او را از این کار منع میکردند. خلاصه آنکه گمان میرود این عبارت به تدریج از گود زورخانه بیرون آمده باشد و به شکل ضربالمثل بر زبانها افتاده باشد، با این تفاوت که اصل ماجرا به غرور و خودنمایی ربط داشت اما بر زبان مردم در معنای حمایت و جانبداریِ بجا یا بیجا جاری شد.
این یادداشت هم درباره «غلط مصطلح» از جالبترین یادداشتهای کتاب بود:
هر غلطی غلط مصطلح نیست
قرار نیست هر وقت کسی غلط ما را در گفتار یا نوشتارمان می گیرد، بلافاصله بگوییم «غلط مصطلح» است. غلط مصطلح یا غلط مشهور، با همه ی غلط بودنش، آن قدرها هم بی حساب و کتاب نیست. مثلا اگر به جای «اصطکاک» بگویم یا بنویسم «اصطحکاک» و در جواب کسی که غلطم را گرفته، بگویم غلط مصطلح است، حق می دهم که چشم هایش گرد شود و بگوید: «غلط کردی که غلط مصطلح است.»
ولی مثلا اگر بگوییم فلان راننده سوبله پارک کرده، یا شاید هم چوبله، این یک غلط مصطلح است. یعنی غلطی که استفاده از آن بسیار رایج است در حدی که دیگر نمی توان آن را به راحتی جزو غلط ها ردیف کرد. مثال دیگرش واژه ی فرانسوی «دولوکس» است. دولوکس در زبان فرانسه برای چیزی به کار می رود که تجملاتی و باشکوه باشد، اما خیلی از فارسی زبانان تصور می کنند که این کلمه از ترکیب عدد دو با کلمه ی لوکس ساخته شده و برای همین، کلمه های سه لوکس و چهارلوکس را هم بر مبنای تصور خودشان می سازند و به کار می برند.
یا از این پرکاربردتر، واژه های سه قلو و چهارقلو و… بر اساس کلمه ی دوقلوست. دوقلو یا دوغلو در اصل و ریشه اش یک واژه ی ترکی است مرکب از «دوق» و «لو». ریشه ی دوق، مصدر دقماق یا دغماق به معنای زادن است. «لو» هم علامت نسبت است. بنابراین کلمه ی ترکی دوقلو برای همزاد و جفت به کار می رود. اما مثل همان «دولوکس»، خیلی ها خیال می کنند این کلمه از دو قسمت عدد دو و «قلو» ساخته شده، پس سه قلو و چهارقلو و پنج قلو هم داریم.
این خود از پویایی و زایندگی شیرین زبان است که می تواند صورت یک واژه از زبان دیگر را بگیرد و در ساخت واژه های دیگر در معنای دیگر، از آن استفاده کند. ساختی که در ابتدا غلط محسوب می شود، اما به کام گویندگان عام آن زبان آن قدر شیرین می آید تا کم کم می شود غلط مصطلح و مشهور، و بعد هم به جایی می رسد که دیگر جنبه ی غلط بودنش را کلا از دست می دهد.
اما باور کنید که هر غلطی غلط مصطلح نیست: خصوصا غلط هایی املایی از قبیل همان اصطحکاک به جای اصطکاک که در ابتدای این یادداشت گفتم. اصطکاک یک مصدر عربی است که در زبان فارسی به معنای سایش و مالش جا خوش کرده و دارد زندگی اش را می کند. خداوکیلی رویتان می شود مثلا مالش را بگویید یا بنویسید مالحش و بعد که ایرادتان را گرفتند، جواب بدهید که غلط مصطلح است؟!
این یادداشت جالب درباره تغییر معنی «رقیب» از گذشته تا امروز:
مراقب رقیب باشید
گفتیم که در فارسی کلمههای زیادی داریم، به خصوص از ریشه عربی، که آنها را در معنایی متفاوت با کاربرد اصلی یا قدیمیشان به کار میبریم. یکی از آنها «رقیب» است، که بهخصوص در عرصه عشق و عاشقیِ جوانها پرکاربرد است و پردردسر.
رقابت امروزه به معنای تلاش برای پیشی گرفتن بر یکدیگر به کار میرود، اما در اصل و اساس به معنای نگهبانیکردن بوده، یا همان «مراقبت» خودمان. یعنی ما در گذر زمان، کلمه «رقابت» را از معنای اصلی خودش دور کردهایم و به جای آن «مراقبت» را گذاشتهایم.
به تبعِآن،«رقیب» را همدیگر به جای «نگهبان و محافظ و مراقب» به کار نمیبریم و آن را برای کسی استفاده میکنیم که یا میخواهد در کسب و کار از ما پیشی بگیرد و «رقیب کاری» است، یا میخواهد معشوق ما را از چنگمان درآورد و «رقیب عشقی» است. این را گفتم تا پسفردا اگر خواستید شعری و بیتی از سعدی یا حافظ انتخاب کنید و برای معشوقتان بنویسید و به درگاهش نالههای جانسوز کنید، برندارید مثلا به نقل از حافظ بنویسید:
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
یا از آن بدتر:
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
رقیب در هر دوی این ابیات همان مراقب است و ربطی به رقیب توی ذهن شما ندارد. البته خیال نکنید مقصودم این است که از فردا کلمه «رقیب» را در معنای قبلی و ریشهایاش استفاده کنید. غرض این است که با شناختِ بهتر واژهها، شیرینی بیشتری از جزئیات زبان فارسی بچشیم و، به گفته زندهیاد ابوالحسن نجفی، حواسمان باشد که غفلت از معنای اصلی این واژه، اغلب موجبِ بدفهمی نوشتههای پیشینیان، به خصوص شعر حافظ شده و میشود.
نگران پیدا کردن شعر برای روضههای عاشقی هم نباشید. در آن دوران هم اینطور نبوده که عشاق از دردسر رقیبان در امان باشند، فقط جور دیگری درددل میکردند. مثلا میتوانید وجه عرفانی این بیت مولانا را بیخیال شوید و آن را برای معشوق بیوفا یا خدانکرده خیانتکارتان بفرستید؛ صددرصد تضمینی، بدون درد و خونریزی:
آه که من دوش چهسان بودهام
آه که تو دوش که را بودهای
و این هم در باب «لفت دادن»:
لفت دادن در یک ثانیه!
خانم، لفت نده. به نظرم رودرواسی نکن و لفت بِده. خب لفت میدادی، خلاص. فلانی شاکی شد، خیلی سریع لفت داد! مگر میتوان هم لفت داد، هم خیلی سریع این کار را کرد؟ این روزها، بله. چون «لفت دادن» این روزها فعل جدیدی ست که از دلِ معاشرتهای مجازی در انواع گروههای واتسآپی و تلگرامی و… قد کشیده و بر زبان مردم جاری شده است.
این «لفت دادن» که دقیقاً همان Left انگلیسی ست، به معنای ترک کردنِ یک گروه مجازی ست. خیلی ساده، مردم لِفت را از انگلیسی گرفتهاند و فعل ترکیبی «لفت دادن» را با آن ساختهاند. همانند واژههای دیگری که ابزارها و فناوریهای دیگر با خود وارد زبان میکنند. مثل بلاک کردن، اَد کردن، لایک کردن و… خدا این مصدر «کردن» را از ما نگیرد!
البته جای خشنودی باقی ست که «لفت دادن» هنوز در معنای قبلی خود هم زنده است. خودِ «لِفت» در فارسی به معنای شلغم ضبط شده و احتمالاً ریشهی عربی دارد. ولی «لفت دادن» در دو معنا کاربرد داشته و دارد. نخست به معنای به هم زدن و زیر و رو کردن. مثلاً در بخشی از خراسان بزرگ میگویند: انگورها را لفتش مده، غُجمه مِرَه. یعنی انگورها را زیر و رو مکن، حبهحبه میشود.
ولی معنای عام لفت دادن همان طول دادنِ یک کار یا یک سخن، بیش از حد لزوم است. اگر هم «لعاب» کنارش بنشنید، برای وقتی به کار میرود که کسی در حال اغراق و یا تملق باشد.
به هر حال ورود پیروزمندانهی «لفت دادن» به زبان فارسی را در معنای ترک کردن، به عموم فارسیگویان و بهخصوص فرهنگستان زبان فارسی تبریک و تهنیت عرض میکنیم. حالا هی لفت بدهید!