کتابی ۱۱۲ چاپ شود، یعنی جای پای خودش را در ادبیات باز کرده و جایگاه ویژهای در بین مخاطبان دارد. نویسندگان کمی اقبال زویا پیرزاد را دارند که هم جوایز ادبی مثل «بهترین رمان سال بنیاد گلشیری» را دریافت کنند و هم در دل عامه مخاطبان ادبیات را به دست آورند. تقریباً ده روزی است که مشغول خواندن رمان «چراغها را من خاموش میکنم» زویا پیرزاد هستم و دوست داشتم چند کلمهای درباره آن بنویسم.
حضور پررنگ زنان در ادبیات داستانی
بگذارید از اینجا شروع کنم که حدود سه سال پیش برای اولین بار در کلاس داستاننویسی ثبتنام کردم. در این چندسال که به صورت منظم در این کلاسها حاضر بودم، تعداد خانمهای کلاس برایم همیشه جالب بوده. عموماً بیشتر از ۷۰ درصد یک کلاس خانم بودند. چون در طیِ سالهای طولانی و دوران درخشان ادبیات ما نویسندگان زن کمی داشتهایم (به لحاظ آماری).
اما در سالهای اخیر زنان بیشتری در ادبیات داستانی ایران حضور دارند و بر همین اساس میتوان حدس زد در دهههای آینده، سهم آنها از تولیدات ادبی بیشتر خواهد بود. یکی از دلایل کمرنگشدن حضور آقایان در کلاسها و فعالیتهای ادبی را شاید بتوان شرایط سخت اقتصادی به حساب آورد.
آیا چیزی به اسم ادبیات زنان داریم؟
زویا پیرزاد را بسیاری نماینده ادبیات زنان میدانند. اما مساله اینجاست که اگر ادبیات زنانه را به رسمیت بشماریم در مقابل آن باید به ادبیات مردانه هم قائل باشیم.
ادبیات زنان داریم یا نه؟ برای پیدا کردن این پرسش شما را به خواندن بخشی از مصاحبه «جمال میرصادقی» و «کاوه فولادینسب» در رونمایی از «زنان داستان نویس دهه سوم» دعوت میکنم. جایی که کاوه فولادی نسب میگوید:
«اگر بخواهیم درباره ادبیات زنانه بحث کنیم، باید ادبیات مردانه را هم به رسمیت بشناسیم. بعد باید این مساله را تحلیل کنیم که این زنانه یا مردانه بودن، معطوف به خالق است یا خود اثر. یعنی مثلا آثاری مانند «مادام بوواری» و «آناکارنینا» که به مساله زنان میپردازند، باید تحت نام ادبیات زنانه بررسی شوند یا چون نویسندهشان مرد است، از این مجموعه خارج میشوند، یا نویسندگانی مانند -از داخلیها مثال بزنم- سیمین دانشور که مساله اثرشان درونیات زنان نیست، در این گروه قرار میگیرند یا خیر. باید ببینم بحث معطوف به خالق است یا خود اثر. اگر بخواهم از مثالهای آقای میرصادقی وام بگیرم، میتوانم بگویم شاملو در بعضی از اشعارش از نظرگاهی به مسائل نگاه میکند که فقط از یک مرد برمیآید و درگیر کلیشههای عمومی برای بیان احساسش نمیشود. من معتقدم آنجاها ادبیات مردانه شکل گرفته میگیرد. در اطلاق عنوان ادبیات زنانه یا مردانه، ما باید به اثر نگاه کنیم. هر اثری به صرف جنسیت نویسندهاش زنانه یا مردانه نیست. در زمانه معاصر به این نتیجه رسیدهایم که زن و مرد از نظر حقوق اجتماعی برابرند، اما تفاوتهایی در سطح در فیزیولوژی و حتا سایکولوژی میان زنان و مردان وجود دارد و کتماننشدنی است.»
با توجه به صحبتهای کاوه به نظرم میتوانیم «چراغها را من خاموش میکنم» را جزء ادبیات زنانه به حساب آوریم. در واقع ظرافتی که در توصیف یک زن میانسال و دغدغههایش در این کتاب میبینیم را احتمالاً کمتر نویسنده غیرزنی میتواند به تصویر بکشد.
برگردیم به چراغ ها را من خاموش میکنم
ادبیات نجاتدهنده است؛ این تعبیر را بارها و بارها شنیدهم. اینکه خودت را در یک موقعیت دراماتیک قرار دهی و سعی کنی که سوار بر خیال از روزهای سخت زندگی عبور کنی، همیشه جذاب بوده و هست. ادبیات یک ایده است برای رهایی؛ شاید از یک روزمرهگی.
اهالی روانشناسی یونگ میگویند زندگی به دو نیمه تبدیل میشود؛ در نیمه اول آدمها به دنبال ساختن یک هویت اجتماعی هستند و در نیمه دوم اگر چیزی را زندگی نکرده باشند، آن رویا یا خواسته به سراغشان خواهد آمد.
اگر چندسال پیش بود و شیفته یونگ بودم، حرفش را درست و حسابی دنبال میکردم اما حالا که از ادبیات یونگی جدا شدهم و فکر میکنم که روانشناسی علمی حرفهای خیلی بهتر و دقیقتری دارد، باید بنویسم که نمیدانم زندگی چند نیمه دارد اما به نظرم بیشتر آدمها در سنین بالا(۳۵ به بالا) شروع به مقایسه خود با دیگران میکنند، انگار یک جور سرخوردگی از عملکرد گذشته به سراغ شان میآید. آدمهای خوشبختی که از اول مسیر خودشان را پیدا کردهاند، در زندگی کم هستند و اکثراً دچار یک سرخوردگی میشوند.
خلاصه داستان چراغ ها را من خاموش میکنم
کلاریس، راوی و شخصیت اصلی رمان «چراغها را من خاموش میکنم» پیرزاد، زنی ۳۸ ساله است که در آبادان زندگی میکند. یک زن کاملاً اهل خانه و خانواده که بیشتر وقتش را صرف مراقبت و نگهداری از بچه ها میکند. صبح باید به آنها صبحانه بدهد و عصر برایشان عصرانه درست کند. در طول روز هم به رفتُورب خانه مشغول است. شاید اگر بیست سال پیش بود میتوانستی بنویسی نماد زن سنتی ایرانی!
اما حضور یک خانواده ارمنی در همسایگی آنها همه چیز را تغییر میدهد. یک تکنیک جالب در داستانها و فیلمها همیشه خودنمایی میکند؛ زمانی که غریبهای به شهر وارد میشود همه چیز تغییر میکند. اتفاقی که برای کلاریس هم رخ میدهد.
در همان چند صفحه اول داستان، دختر نوجوانی به اسم امیلی سیمونیان به همراه فرزندان کلاریس وارد خانه آنها میشود و در ادامه ماجراهای مختلفی رخ میدهد. خانواده سیمونیان در واقع موتور محرک داستان هستند. کلاریس از دست آرتوش، دل خوشی ندارد. آرتوش وقت خودش را به سیاست و سرگرمی مورد علاقهش یعنی شطرنج میپردازد. از اشارات داستان برمیآید که حتی شور و اشتیاقی در اتاق خواب آنها هم در جریان نیست. در ادامه کلاریس یک جور وابستگی یا حسی خاص نسبت به «امیل سیمونیان» پدر امیلی پیدا میکند. خانواده سیمونیان اما تحت تاثیر مادربزرگی هستند که با آنها زندگی میکند. زنی مبادی آداب و سختگیر که بر کوچکترین جزئیات زندگی نظارت دارد.
در ادامه داستان با فضای سیاسی آبادان دهه ۳۰ و ۴۰ آشنا میشویم. در خلال خرده روایتها و ورود شخصیتهای دیگر مانند خواهر و مادر کلاریس، همسایه قدیمی کلاریس و اهالی شهر داستان راه خودش را پیدا میکند. پایان داستان با پایان نقلومکان مخفی و بیصدای خانواده سیمونیان به پایان میرسد.
در واقع رمان پیرزاد کشمکشی از جنس گرهافکنیهای سنتی و هیجانانگیز ندارد. آنچه در داستان رخ میدهد نوعی تغییر زیرپوستی شخصیتهاست. برای مثال در پایان داستان به نظر میرسد آن کلافگی و روزمرگی که کلاریس را از پا درآورده خبری نیست. از طرفی رابطه او با آرتوش هم بهتر شده و «ورهای» مختلف ذهنش دیگر او را آزار نمیدهند.
قدرت زویا پیرزاد در کجاست؟
برای خود من چند نکته درباره کتاب پررنگ بود؛ اول اینکه نثر پیرزاد نثری پخته و روان است. اگر فرصت داشته باشید میتوانید کتاب را در یک روز بخوانید، بیآنکه خسته شوید. توصیفات ساده، زبان خوب و استفاده از امکانات محیطی برای فضاسازی از جمله ویژگیهای مثبت پیرزاد است.
به نظرم سادهنویسی و رواننویسی از خوشبختیهای هر نویسندهای میتواند به شمار آید تا مخاطبان بیشتری داشته باشد. «چراغها را من خاموش میکنم» حتی در عنوان هم ساده است؛ شاید این جمله را آخر وقت از پدر یا مادر خود شنیده باشید. یک کار بسیار روزمره و اعلانی بر پایان یک روز.
اشارات جالب کتاب از غذاهای ارمنی تا آیینها و سیاست
یکی از ویژگیهای یک رمان خوب اشارات و اطلاعات جانبی آن است. در واقع یک رمان خوب باید بتواند شما را به سیاست، اجتماع، فرهنگ و خیلی چیزهای دیگر وصل کند. منظورم این است که حداقل کنجکاوتان کند که چرا نویسنده به این شهر یا این آدم اشاره کرده و پیشنیه آن چیست؟ قبلاً خودم نسبت به خیلی از اطلاعات رمانها دقیق نبودم اما حالا سعی میکنم ولو در حد چند خط آنها را بخوانم، در ادامه چند نکته و اشاراتی که کتاب داشته را میآورم:
تاواریش: تاورایش یعنی رفیق و تاروایشبازی یعنی رفیق بازی.
داشناکسیون: یک حزب سیاسی ارمنی است که در سال ۱۸۹۰ تاسیس شد. به اعضای این حزب، «داشناک» گفته میشد.
چاتنی: به طیفی از سسها یا چاشنیهایی گفته میشود که در کشورهای جنوب غرب آسیا و مخصوصاً آشپزی هندی تهیه میشود.
۲۴ آپریل: ۲۴ آپریل سالروز بزرگداشت کشتار ارمنیها به دست امپراطوری عثمانی است. در سالهای جنگ جهانی، صدها هزار نفر ارمنی ساکن سرزمینهای امپراطوری عثمانی و با برنامهریزی به صورت دستهجمعی کشته و تبعید شدند.
عید پاک: عید پاک بین ۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل برگزار میشود. به تقویم شمسی ما از فرودین تا اردیبهشت و در یکشنبهای که قرص ماه کامل باشد، روز عید پاک است. مسیحیان عقیده دارند که عیسی مسیح پس از مصلوب شدن، از گور برخاسته و چهل روز در زمین زندگی کرده و بعد به آسمان رفته است. غذای عید پاک، گوشت بره است و عموماً از تخممرغهای رنگ شده هم در این روز استفاده میکنند.
جملاتی زیبای کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم
«ویولت نشسته بود روی فرش و یکی از بچه خرگوشها را بغل کرده بود. دامن سیاهِ تنگش بالا رفته بود و زانوهای سفید بیجوراب معلوم بود. سوفی و دوقلوها یکی یک بچه خرگوش توی بغل دورش نشسته بودند. آرمن بچه خرگوش ویولت را نوازش میکرد.
مادر شق و رق زُل زده بود به لیوانهای خالی شربت. آلیس تقریباً پشت کرده بود به مادر و زُل زده بود به دیوار لخت اتاق. پایی که انداخته بود روی پای دیگر تند و تند تکان میخورد. با خودم گفتم «آلیس و مادر دعواشان شده.» گارنیک داشت دربارهی جای کولر جدیدی که میخواست نصب کند با آرتوش مشورت میکرد. قبل از آمدن به آرتوش گفته بودم «بحث سیاسی راه نمیاندازی.»
داشتم به نینا کمک میکردم میز شام بچیند که زنگ زدند.
مرد هلندی بلندقد بود. با موهای صاف خیلی کوتاهِ رنگِ کاه. صورت ککمکیاش به قرمزی میزد. حتماً از حمام آفتاب بود. با تکتک ما حتی بچهها خیلی محکم دست داد و گفت «سلام وَ علیک. بنده یوپ هانسن هستم. از آشنایی با جنابعالی بسیار خوشوقت هستم.»
شما از چراغ ها را من خاموش میکنم بنویسید!
احتمالاً اگر این پست را میخوانید، کتاب را هم خواندهاید یا شاید هم هنوز تصمیم به خواندنش نگرفتهاید. خوشحال میشوم اگر نظری درباره کتاب داشتید، در همینجا بنویسید. من که از خواندنش و خصوصاً نثر روان پیرزاد لذت بردم!