کتاب استاد عشق
دیشب می خواستم کتابی را برای خواندن دست بگیرم؛ قصد داشتم کتاب خدا چگونه ذهن شما را تغییر می دهد را بخوانم اما در حین پیدا کردن کتاب در اتاق خودم چشمم به کتاب استاد عشق خورد.
یادم آمد که چند ماه پیش یکی از دوستانم که آن را می خواند، به من پیشنهاد کرد و من هم از او خواستم وقتی تمامش کرد به من قرض بدهد.
گفتم کمی از آن را می خوانم وبعدش کتابی که می خواهم را ادامه می دهم. به خودم که آمدم در صفحات پایانی کتاب بودم. روایت کتاب آنقدر شیرین، تاثیر گذار بود که نتوانستم آن را کنار بگذارم.قبل از خواندن کتاب جسته و گریخته از زندگی پرفسور حسابی چیزهایی شنیده بودم اما این کتاب در برخی صفحات اشک را از چشم آدم می گرفت.
داستان تلخ کودکی استاد و رنج هایی بسیاری که تحمل کرده بوند و بعد ساعت ها کار در معدن، کارهای عمرانی و تحصیل در شرایط سخت و خیلی چیزهایی دیگر که می توانم ساعت ها درباره آن بنویسم.
پیشنهاد می کنم استاد عشق را بخوانید نه صرفا به خاطر آشنایی با دکتر حسابی. این کتاب را بخوانیم چون نشان می دهد چطور آدمی در دل سختی ها ارزش ها و آرمان های خودش را حفظ می کند و به آن پایبند می ماند.
چند پاراگراف از کتاب استاد عشق
چند پاراگراف از این کتاب را در زیر نقل می کنم:
(تازه زمان هایی که کار داشتیم، وضعمان نسبتا خوب بود. اما اوقاتی هم فرا می رسید که بیکار بودیم. شبها که همه می خوابیدند، با برادرم توی کوچه های بیروت راه میافتادیم، و از پشت هشتی در خانهها، نان خشک جمع میکردیم. نانها را به خانه می آوردیم، و میشستیم، و روی پارچهای پهن می کردیم، تا آبش گرفته شود. بعد نانها را به جای غذا میخوردیم.)
( آقای بیژی- این نامی است که استاد به ایرج حسابی در خانه میگفتند- در دنیا دانستههای انسان، در مقایسه با آن چه نمی داند، خیلی ناچیز است. حیف است وقت تلف کنیم. آدم وقتی می بیند کسانی هستند که چشم شان سالم است و چیزی نمی خوانند حیفش می آید.)
(زمان می گذرد و برای هیچ کس هم متوقف نمی شود. انسان وقتی کمی مطالعه می کند، تازه می فهمد که چیزی نمیداند. چه بهتر که آدم مواظب باشد و قدر لحظه لحظه عمرش را بداند، به خصوص وقتی سالم است. وقتی جوان تر است و حوصله دارد، باید بیش تر از وقتش استفاده کند. وقتی انسان چیزی می آموزد آن گاه میفهمد که هیچ چیزی در زندگی، ارزشی بالاتر از آموختن را ندارد. خواندن، فهمیدن، آگاه شدن، مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاوردهای خداوند است.)
( زندگی همین است، پر از فراز و نشیب است، تلخی و شیرینی دارد. همه چیز می گذرد. مهم این است که آدم یاد بگیرد، وقتی کار یا زندگی سخت می شود، میزان طاقت او، در سختی ها کمی بیش تر از مشکلی باشد که پیش آمده است. اما باید انسان تجربه ای که به دست می آورد، فراموش نکند. قدر تواناییها و نعمتهای خود را بداند، و به بهترین شکل از آن بهره ببرد.)
( چند سال بعد فکر کردم، درسی که همه عمر از شیخ اجل سعدی گرفتم، و همواره فرا راه زندگیام بود، بر سر در خانه بنویسم. تا به هر کسی که از زیر سر در خانه رد میشود، به خصوص پدرم یادآور شوم، که آدم در زندگی هر کاری می تواند بکند، ولی هرگز نباید کسی را اذیت کند:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلی را ز خود بیازاری
(در زندگی چیز چیز واقعا متعلق به خود ما نمی باشد به جز زندگی، و در زندگی همه چیز قابل جبران است به جز مرگ.)
(کسی که یاد بگیرد به خودش احترام بگذارد، احترام دیگران را هم نگه می دارد.)
(وقتی انسانی وجود ارزشمندی دارد، به همان اندازه مودب، متواضع و فروتن نیز هست.)
(فکر کردم که اگر روزهای سخت و دردناکی در زندگی انسان باشد، و در همان حال با امید تلاش کند، و علی رغم خستگی و سختی ها راه خود را ادامه بدهد. خداوند درهای سعادت و خوشبختی را به روی او می گشاید.)
( من همیشه به کسانی که ویلایی، خانهای، طلا و جواهری باعث خوشحالی آن هاست، حسودی می کنم. خب، بالاخره این آدم ها با یک تکه آهن، مقداری خاک یا مقداری شیشه خوشحال می شوند و به همین چیزها راضی اند.)