نزدیک است بیفتم توی دریا. یا اینطور حسش میکنم. روی اسکله که سوار شدیم، تکان تکانهای قایق برایم دلهرهآور بود. من هیچوقت نترس نبودهام. سعی کردهم ادا دربیاروم که شجاع هستم اما ترس همیشه بخشی از وجودم را گرفته و با من بوده.
روی موجها بالا و پایین میشویم. برخلاف ظاهر همیشه خونسردم، ترس تا مغز استخوانم آماده. بچهها جیغ میکشند و صدای من هم به دنبالشان میآید. همین الآن از روی یک موج پایین آمدهایم و یک موج دیگر را در پیش داریم.
با هر بالا و پایین رفتن روی موجها، صورتم از آب دریا خیس میشود. چند دقیقه دیگر به ساحل میرسیم. چند روزی است که در گرگان هستم، میخواستم از تهران فرار کنم و برای چند روزی آب و هوایم را عوض کنم. وکجا بهتر از گرگان که دو رفیق آدم حسابی خانه گرفتهاند و میدانی که میتوانی روزهای خوشی را با هم سپری کنید.
مقصدمان جزیره آشوراده است؛ تنها جزیره ایرانی دریای خزر. از گرگان راه افتادیم و چندساعتی در راه بودیم تا به بندرترکمن برسیم. اینجا قایقها منتظرند تا ما را به جزیره ببرند. شبیه فیلمهاست. جزیرهای که چندین سال پیش سکنه داشته اما زیر آب رفته و دوباره سربرآورده، حالا به جزء اداره شیلات و یک سوپرمارکت کوچک کسی در جزیره نیست.
در واقع حالا جزیره شبها کاملاً تنهاست. قایقرانی که ما را به خود می برد، قول میدهد که همه جای جزیره را نشان دهد. تجربه قایق سوای روی موج ها حسابی سرحالمان میآورد. وقتی وارد جزیره میشویم چند صدا میشنوی، صدای آدمهایی مثل خودت که برای گشت و گذار به جزیره آمدهاند.
حالا ما پشت سر قایقران راه میرویم و او توضیح میدهد. سالها قبل، دهه شصت همان زمانی که جزیره قابل سکونت بوده، اینجا زندگی کرده و ساکنین جزیره را میشناسد. خانهها ویران شده اما نشانههایی از زندگی در آن دیده میشود.
پنجرههای شکسته، لاشه تختها و کمدهای افتاده روی زمین، پرندگانی که خرابهها را به عنوان خانهی جدید انتخاب کردهاند و دیوارهای کوتاهی که روزگاری بلند بودند.
به محلی میرسیم که آجرها و خرابه است. میشنویم که در زمان اشغال ایران توسط متفقین اینجا محل استقرار یک پادگان روسی بوده. کمی جلوتر ماشینهای قدیمی و تانکها هم هستند. اشیاء از یک جهت میتوانند آدم را میخکوب کنند؛ اینکه چیزی که الآن به آن دست میزنی زمانی آدم زندهای به آن دست زده. از خاطرم میگذرد که او چه حالی داشته و من چه حالی دارم. او سربازی بوده که باید میجنگیده و هر لحظه ممکن بوده که بمیرد و من گردشگر خوشگذرانی هستم که تجربه قایقسواری سرحالم آورده و به دنبال چیزهای جدیدی میگردم. در این تفاوت تنها زمان میداند که چه بر سر اشیاء رفته است.
گردشگرها هم گاهی خلاقیت نشان میدهند و چیز جدیدی را اضافه میکنند. مثلاً این داخل یک اتوبوس دریایی است. بین محیط و تصویر تناسب وجود دارد؛ یک زن در تانک. یک زن در محیطی کاملاً مردانه با دهانی که زیر خطخطیهای سرخ پنهان شده. توان حرف زدن ندارد و نگاهی مستاصل به ببیننده. شاید یادآور اینکه جنگ چهره زنانه ندارد. در جزیره گشت میزنیم، قرار بود یک ساعت باشیم اما هم ما و هم قایقران میدانیم که یک ساعت کم است و دو ساعت تمام میگردیم و عکس میاندازیم.
قایقران میگوید جزیره راهی دارد که با ماشین هم میتوان به آن آمد ولی شب کمپ کردن غیرقانونی است و البته هر قانونی تبصره دارد. حالیمان میکند اگر شبی هوس کردیم که به جزیره بیاییم خیالمان راحت باشد، با ما میآید و حواسش هست. این هم ایده بدی نیست. شب در یک جزیره متروکه در دریای خزر کمپ کردن و گوش کردن به دریا. آدمهای رومانتیک این جور وقتها شاید بنویسند که شبها میتوانی صدای مردمان جزیره را گوش کنی، من اما باور ندارم. مردمان این جزیره خیلی وقت است که مردهاند و رفتهاند و تنها چیزی که باقی مانده وسایلی است که گرد زمان بر آنها نشسته. جزیرهها مثل آدمهای تنهایی هستند که وسط اقیانوس شناورند.
مثل بندرها به خشکی راه ندارند و همین جذابشان میکند. باید کشفشان کنی و آشوراده یکی از جاهایی بود که در تمام مدت سفر ذهنم را مشغول نگه داشت. حتی وقتی داشتیم برمیگشتیم و پشتمان به آشوراده بود.
حتی وقتی از قایق صدها متر آنطرفتر پیاده شدیم، من به جزیره فکر میکردم. به تصویر زنی که در تانک کشیده بودند، به خانههایی که خراب شده بودند و راستی سرنوشت آدمهای ساکن جزیره چه بود؟ کجا رفته بودند؟ الان کجا هستند؟
سفرنامه گرگان، شهریورماه ۱۴۰۱
چند مدت پیش به این جزیره رفتم و تجربه گشت زدن کوتاهی رو داشتم . متن شما هم جذاب بود و دید متفاوتی رو نسبت به جزیره برای من ایجاد کرد.
سلام مجتبی عزیز
ممنونم از وقتی که گذاشتی و خوشحالم که متن تونسته برات تداعیهایی نسبت به جزیره ایجاد کنه.
سلام
خیلی جالب بود.نمی دونستم اصلا جزیره ایی اونجا وجود داره، خصوصا که یبار زیر آب رفته و بعد دوباره ظاهر شده.
همیشه وقتی به سنگ های مثلا تخت جمشید، مساجد توی میدان نقش جهان اصفهان و… دست میزنم یا تکیه میدم این حال و هوا رو دارم که چه آدم هایی که اینجا نبودن و این دیوارها رو لمس نکردن. فکر میکردم فقط من اینطوری هستم الان فهمید شما هم اینطوری هستید 🙂
فقط خیلی کنجکاوم عکس های بیشتر از این جزیره متروک ببینم.
سلام امیرجان
خوشحالم که متن نظرت رو جلب کرده و با هم تفاهم داریم موقع بازدید از مکان های تاریخی. راستش در خصوص عکسها، من جستجو نکردم که تصویری در وب هست یا نه. من هم موقع سفر سعی میکنم بیشتر همون لحظه حال و هوا رو حس کنم.