کتاب «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر» به قلم مهراوه فردوسی به بازخوانی جنایت خیابان گاندی میپردازد. کتاب مهمی که جایی فراتر از یک داستان جنایی میایستد. «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر» به عبارتی بازخوانی یک دهه است. دههای که نویسنده یک جنایت را در مرکز آن قرار داده و به بهانه دوباره خوانی پرونده سمیه و شاهرخ، خواننده را همراه خود به بازخوانی دههی ۷۰ شمسی فرا میخواند.
سمیه و شاهرخ، دوستدختر / دوستپسری بودند که چند سال قبل از سال ۱۳۷۵ باهم آشنا شده بودند و قصد داشتند باهم ازدواج کنند. با مخالفت خانوادهی سمیه با این وصلت، دلدادگان دست به اقدامی جنونآمیز زدند. عصر ۱۲ دیماه ۱۳۷۵، شاهرخ و سمیه در خانهی پدری سمیه، برادر و خواهر کوچکتر سمیه را به شکلی هولناک به قتل میرسانند.
کل روایت جنونآمیز خانهی ۱۹ خیابان گاندی همینقدر کوتاه است. احتمالاً به عنوان اولین برخورد در این ماجرا، ذهن خواننده به دنبال پرسشها و پاسخهایی هیجان انگیز است. ماجرای سمیه و شاهرخ به کجا انجامید؟ انگیزهی آنها از قتل چه بود؟ چطور ماجرا کشف شد و پرسشهایی از این قبیل. مسئله اینجاست که پرداختن به این پرسشها اگرچه هیجانانگیز و جذاب است اما مطلقاً موضوع بحث کتاب نیست. مهراوه فردوسی، جنایت خیابان گاندی را بهانهای برای روایت میداند و به کمک این بهانه بازخوانی فرهنگی سیاسی از فضای دههی ۱۳۷۰ در ایران ارائه میدهد.
کتاب در ۴ پرده ارائه میشود؛ شبیه یک نمایشنامه. در ابتدای هر پرده جنایت از روی اعترافات عاشقان جنایتپیشه که در روزنامههای همان دوران به چاپ رسیده است، بازخوانی میشود. در کنار این بازخوانی، فردوسی در یک جستار تحلیلی به بررسی جنبههای مختلف جنایت از منظر گفتمانهای رایج در دههی ۷۰ میپردازد.
این ۴ جستار به ترتیب به مانور تجمل، مکان و شهر، تهاجم فرهنگی و درآستانگی میپردازند. حرف اصلی نویسنده در این جستارها را در یک جمله میتوانم خلاصه کنم: «شاهرخ و سمیه، عاملان جنایت تبدیل به نمادهایی از اشرافیت و تهاجم فرهنگی شدند. جامعهی کمرراست کرده بعد از ۸ سال جنگ که نمیتوانست این قتل را باور کند، آنها را به خارج از مرزها، ارزشها و چارچوبهای رایج ربط داد.»
کل چهار جستار البته با جزئیاتی بسیار دقیق و ارجاعات متعدد به مطالب منتشرشده در روزنامههای دوران و با نثری ساده و روان این مطلب را به شیوههای مختلف منعکس میکند. یکی از جذابیتهای این ۴ جستار، علاوه بر فرم آن که بسیار بدیع و نو بود امکان بازخوانی دههی ۷۰ است. من ۲ ماه قبل از جنایات خیابان گاندی متولد شدهم و تاریخ دههی ۷۰ برایم در اتفاقات سیاسی آن نظیر دوم خرداد یا ۱۸ تیرماه خلاصه میشود. اما مطالعهی این کتاب و روایتهای شخصی باعث انبساط تاریخ دههی ۷۰ در ذهنم شد. حالا وقتی به دههی ۷۰ شمسی، شهرام شعرباف (خواننده راک گروه اوهام)، فیلم دختری با کفشها کتانی صدرعاملی و دیگر جزئیات کتاب فکر میکنم، یک کلاژ هزار تکه از تاریخ در ذهنم شکل میگیرد.
در ادامه بخشهایی از کتاب را باهم بخوانیم:
متهمان در بازجوییها اعتراف کردند قصد داشتند پدر و مادر خانواده را نیز به قتل برسانند تا تمامی اموال و دارییهایشان به آنها برسد. دختر خانواده، که متهم به شرکت در قتل خواهر و برادر کوچک خود شده است، در بخشی از اعترافات خود دربارهی انگیزهی قتل گفت: «گویی هنگام جنایت همهچیز را فراموش کرده بودم و همچون افرادی که افسون شدهاند به همراه نامزدم دست به این عمل جنایتآمیز زدم.» تحقیقات ماموران دربارهی احتمال استفادهی متهمان از مواد مخدر هنگام قتل یا چگونگی حالات روانی آنان ادامه دارد… (صفحه ۲۴. شنبه ۱۵ دی ۱۳۷۵، روزنامهی ایران، ص ۱۴)
در زمانه ای که هنوز همه ی خانه ها تلفن نداشتند و مزاحمت تلفنی جزو تفریحات دختر و پسرهای بی خواب شده ی ظهرهای تابستان بود، نوجوانِ قاتل خط تلفنی اختصاصی داشت. هنوز خبرهای مربوط به جنایت به طور کامل منتشر نشده بود که در اولین خبرها «ثروت» به عنوان شاخص تعیین کننده ی جایگاه اجتماعی و «خانه ی اشرافی» به عنوان فضا – مکانی ویرانگر نقش اول را در این حادثه ایفا کردند. ثروت اولین عام مخرب این جنایت شناخته شد و انگشت اشاره به سوی مال اندوزی جماعت نوکیسه و نوظهور شهری نشانه رفت؛ جماعی که نماینده ی «اشرافیت» بودند و به عقیده ی بسیاری برای کشور جنگ زده ی تازه کمرراست کرده ی آن دوران مثل نمک بر زخم بود. (صفحه ۳۳ و ۳۴)
اولین تلاقی میان گفتمان های اجتماعی داشت اتفاق می افتاد. تقویت و قدرت گرفتن گفتمان «ضد اشرافیت» و تقابل آن با جریانی موسوم به «مانور تجمل». همان جریانی که میتوان نقطه ی شروع آن را در این نطق تاریخی یافت:
اظهار فقر و بیچارگی کافی است. این رفتارهای درویش مسلکانه وجهه ی جمهوری اسلامی را نزد جهانیان تخریب کرده است. زمان آن رسیده است که مسئولین ما به مانور تجمل روی آوردند. از امروز به خاطر اسلام و انقلاب، مسئولین وظیفه دارند مرتب و باوقار باشند. {…} هرچند ما فقیر باشیم و اقتصادمان بسامان نباشد، اما برای آنکه در دیدگان سایر ملل مسلمان و غیر مسلمان ملتی مفلوک جلوه نکنیم، لازم است تا جلوه هایی از تجمل در کشور و مسئولین حاکمیتی رویت شود. {آبان ۱۳۶۸، خطبه های هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ی تهران} (صفحه ۳۷)
شهر داشت رشد می کرد و مدرن می شد و هم زمان با آن مکان ها و فضاهای مدرن و عمومی جدید شهری به وجود می آمد. مکان هایی همچون کافه ها و پاساژها که بستر خوبی برای پرسه زنی جوان ها فراهم کرده بود. خیابان کم کم داشت از سیطره ی بزرگ سالان درمی آمد و خودش را در اختیار جوان ترها می گذاشت؛ دروازه های نامرئی اش را به روی جوان ها باز کرده بود و به آن ها اجازه ی خودابزاری داده بود. توامان اما نگرانی های زیادی هم برای مسئولان ایجاد شد. خیابان داشت آرام آرام تبدیل می شد به محل تجمع جوان ها، محل به نمایش گذاشتن خود، محل قرار گذاشتن و از همه مهم تر محل شکل گیری قلمرویی خارج از کنترل والدین. بمب ساعتی به شمارش معکوس افتاده بود. (صفحه ۶۷)
«در مورد مقایسه ی بین این جا و اون جا باید به یک سری واقعیات اشاره کنم که توجه به شون میتونه باعث رشد بچه های ما بشه. مگه آمریکا چی داره که اینجا نداره؟ فقط باید تو روابط تغییراتی ایجاد کرد. اون جا به آدم هویت و شخصیت می دن. به آدم اجازه می دن فکر کنه. اینجا آدم مجبوره همیشه نقش بازی کنه. توی مدرسه یه نقش، توی پارک و سینما یه نقش، توی خونه هم یه نقش. چون اگه این کارو رو نکنی تنبیه می شی. مثلاً اگه توی مدرسه درباره ی فلان گروه موسیقی حرف بزنی تنبیه میشی. اگه توی خیابون فلان تی شرت که عکس یا آرم گروه های موسیقی رو داره بپوشی می گیرنت… هیچ کس توضیح نمیده فلان گروه ادا و اطوارشون برای چیه و نشونه ی چیه، فقط تنبیه می شیم یا از کلاس اخراج می شیم یا از نمره مون کم میشه. فقط با توهین با آدم برخورد می کنند که چرا این لباس رو پوشیدی. آدم اینجا توی تاریکی محض راه می ره. تازه از آدم توقع دارند که اشتباه هم نکنه. {بهمن ۱۳۷۶، ماهنامه ی قرن بیست و یکم، ص ۴}، (صفحه ۷۳)
«دیوانگی» شاید واژه ی درستی برای توضیح سال غریب ۱۳۷۵ نباشد، اما «درآستانگی» حتماً واژه ی مناسبی است. همه چیز در آستانه بود. هنوز زمان زیادی از اجرای نمایش عشق آباد داوود میرباقری در سالن اصل تئاتر شهر نگذشته بود که جنایت خیابان گاندی اتفاق افتاد. مردم هر شب مقابل گیشه ی سالن اصلی تئاتر شهر در صفی طویل می ایستادند تا نمایش یک آسایشگاه روانی را تماشا کنند و بخندند؛ نمایش موزیکالی که میرباقری آن را نوشته بود، نمایشی شاد که به گفته ی بسیاری از روزنامه ها (خرداد و تیر ۱۳۷۶، نشریه ی سینماتئاتر، «نگاهی به نمایش عشق آباد. سالن اصلی تئاترشهر») همه ی اقشار جامعه برای تماشایش به تئاتر شهر می آمدند و حاضر بودند پنجاه تومان برای خرید بلیتش هزینه کنند، نمایشی پُر از دیالوگ های موزیکال کنایه آمیز و نقادانه به حکومت و خفقان و فشار سیاسی و اجتماعی آن دوران با مضمون اصلی خردرمانی، با شخصیت هایی که خودشان را به دیوانگی زده بودند تا بتوانند حرف دل شان را بزنند. تماشای این همه مجنونِ دانا در آن سال ها مگر چه لذتی داشت؟ شاید پاسخ این سوال بعدها داده شد. زمانی که این بار آدم ها نه رو به روی سالن اصلی تئاتر شهر که رو به روی خانه ی خیابان گاندی و کنار دکه های مطبوعاتی ایستادند تا نمایش کنایه آمیز دو نوجوان را تماشا کنند؛ نمایشی که نه خنده دار بود و نه موزیکال، اما جنون آمیز شاید. در آستانه حتماً. (صفحه ۱۲۹ و ۱۳۰)
چند نکته دربارهی کتاب و نویسنده؛ از جذابیتها تا تکرارها
به نظرم انتخاب موضوع، انتخاب فرم و نحوه پرداختن به روایت در این کتاب بدیع، حسابشده و پر از جذابیت است. احتمالاً مطالعهی خشک چند مقاله (جُستار) دربارهی دههی ۷۰ چندان جذاب نبود اگر تکه روزنامههای آغشته به اعترافات سمیه و شاهرخ نبود. در واقع اگرچه جنایت برای نویسنده در حاشیه است و اصل کار او پرداختن به فضای فکری دههی هفتاد است، اما بهرهگیری از مستندات باقیمانده و ارائهی آن در بخشهای مختلف کتاب باعث شده که خواننده تا انتها همراه نویسنده بماند و حتی نظر او را مقبول و معقول بداند.
اما در کنار این جذابیت، به عنوان یک خواننده احساس کردم بخشهایی از کتاب تکرار مکررات است. در واقع ایده اصلی نویسنده این است که جنایت خیابان گاندی دستاویزی برای فضای سیاسی اجتماعی حاکم شد تا بتواند سیاستهای اجتماعی و فرهنگی خود را پیادهسازی کند. حاکمیت با این ایده که اگر در مقابل تهاجم فرهنگی، مانور اشرافیت و غربزدگی نایستیم، سرنوشت تمام نسلهای بعدی انقلاب مانند سمیه و شاهرخ خواهد شد.
راستی کتاب «خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر»، چهار جستار دربارهی پروندهی جنایت «سمیه و شاهرخ» که دههی هفتاد را در بهت فرو برد را نشر چشمه منتشر کرده است.
نام کتاب | خیابان گاندی؛ ساعت پنج عصر |
نویسنده | مهراوه فردوسی |
دستهبندی | جستار روایی |
سال چاپ | ۱۴۰۱ |
ناشر | چشمه |