روزگار نکبتی است. تا آنجایی که من تاریخ خواندهم از سیاهترین روزهای تاریخ معاصر ماست. پنجشنبهی گذشته که خبر فوت امیر محمد خالقی را خواندم، بیش از همیشه حالم از روزگاری که در آن زندگی میکنیم، بهم خورد.
من هم مثل امیرمحمد کارشناسی را در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران خواندم و ۴ سال خوابگاهی بودم. البته خوابگاههای ما در سطح شهر بود. ۱ سال در خوابگاه ادوارد برون (خیابان ۱۶ آذر) و ۳ سال دیگر را در خوابگاههای قدس ۳ و بهنام (خیابان قدس) گذرانم. یک تابستان را در خوابگاهی نزدیک دانشکده محیط زیست که الان اسمش را یادم نیست زندگی کردم. خوابگاههای سطح شهر هم مثل اطراف کوی دانشگاه شبها ظلمات بود و هر سایهای که میدیدی ممکن بود خفتت کند. اوایلی که وارد خوابگاه شدم مدام از تجربههای خفتشدن ترم بالاییها و دزدیدهشدن وسایلشان میشنیدم. برای اکثر ما چه آن سالها و چه الآن تهیه لپتاپ یا گوشی کار راحتی نبود و نیست.
خواندن خبر و تجسم کردن آخرین لحظات زندگی امیرمحمد حس تلخی بود و مسیر تاریک خیابانهای قدس و ۱۶ آذر برایم تداعی شد. ساعت ۷ شب به بعد تاریک میشد و اوقاتی که مجبور بودم، دیروقت به خوبگاه برگردم بدون توجه به تاریکی، فقط میدویدم و خدا خدا میکردم سالم برسم. گوشی و لپتاپ تنها داراییهایم بودند و میدانستم دوباره تهیه کردنشان سخت و دردناک خواهد بود.
اولین باری بود که تجربه خفتشدن دیگران از نزدیک را دیدم تابستان ۹۷ بود که خوابگاه تابستانی گرفته بودم. یک شب در اتاق دوستانم، منتظر ۲ نفر دیگر از بچهها بودیم که شام را باهم بخوریم. وقتی رسیدند و آمدند بالا نفسنفس میزدند و رنگشان پریده بود. گوشیهایشان و خریدها را دزیدند و زده بودند به چاک. یادم هست یکی از بچهها که نوازنده بود، ویلونش را برداشت و شروع کرد به نواختن. هنوز وقتی به یاد صحنه نواختن ویلون در فضای خوابگاه و چهرههای وحشتزده میافتم، مو به تنم سیخ میشود!
یکی دو سال بعد از فارغالتحصیلی هم تجربه خفت شدن در تاریکیهای محله جنت آباد را داشتم که شانس یار بود و خودم را جلو ماشینی انداختم و از مهلکه فرار کردم.
وقتی خبر فوت امیرمحمد را خواندم به آن چند ثانیه فکر کردم. صدای ویالون در سرم پیچید و تجربه آن شبی که در جنتآباد پریدم جلو ماشین تا فرار کنم، ذهنم را تسخیر کرد.
خفت میشوی. سیاهپوشانی که از دل تاریکی به سمتت حمله میکنند و میخواهند تنها داراییهایت را بگیرند!
امیرمحمد حتما که مقاوت کردی و تلخترین صحنه رفتنت لحظهای بود که در فیلمهای مداربسته ثبت شده است. زمانی که با جسمی خونین به دنبال موتورسواران و به سمت خیابان دویدی و به زمین افتادی. دویدی تا شاید بتوانی دزدها را بگیری ولی…
من خبر نبودنت در گروه هنرهای زیبا خواندم و بچهها پرفایل تلگرامت را هم پیدا کردند. در پروفایلت آدرس کانال تلگرامت را نوشته بودی.
در کانالت مطالب زیادی درباره کسبوکار و هوش مصنوعی بود. مشخص بود که خوره فناوری هستی و چقدر هم خوب نوشته بودی و تحلیلهایت بیشتر از یک دانشجوی ترم ۴ مدیریت بود. امیرمحمد آرام بخوابی. حیف شدی. حیف هیجان شور و اشتیاقت برای ساختن و چقدر درست نوشتی که در لوکیشن اشتباهی قرار داریم..
خون هیچ وقت پاک نمیشود و روسیاهی مرگ تلخت بماند برای کسانی که بودجههای دانشگاه و امنیت کشور را صرف حجاببان و کیوسکهای نگهبانی میکنند تا مبادا خطری کسی، جایی، یا ایدهای را تهدید و تحدید کند!
خفتگانی که کسبوکارشان مرگ است و هیچ نسبتی با زندگی، رفاه، آسایش، امنیت و ساختن ندارند. آنها آمدهاند برای نابودی و به لجن کشیدن تمام چیزهایی که دوست داشتنیست و ردی از زندگی دارند. کاش در سرزمینی زیستنیتر زندگی میکردی و اینطور حیف نمیشدی…
سلام علی جان،
من این خبر رو دیروز شنیدم. ویدئوش رو هم تماشا کردم اما الان که این نوشته رو خوندم یه سری چیزا یادم اومد. یه بار سال ۹۰ توی راه کوی دانشگاه، گشت پلیس منو نگه داشت اول کارتمو گرفت بعد گفت خطرناکه چرا اینجایی. تاریک مطلق بود اما احتمالا به دلایلی چنین ترسهایی رو تجربه نمیکنم. حتی برام عجیب بود که چرا گشت پلیس باید اینو بگه.
ولی الان یادم اومد که یه بار چاقو گذاشته بودن زیر گردن دوستم و لپتاپشو گرفتن. برای خودمم پیش اومده. نصف شب ساعت ۲-۳ با لپتاپ میرفتم یه جایی، ۱۰-۱۲ نفر که داشتن لامپ و شیشه هارو میشکوندن اومدن سمتم. به طرز احمقانه ای درگیر شدم اما شانس آوردم همون لحظه گشت اومد اونها هم فرار کردن. چند ساعت بعدی هم دنبالشون میگشتم! کل کوچه ها و خیابونهای اون ناحیه رو گشتم.
دیروز یه متن از مهدی تدینی در مورد امیرمحمد خالقی خوندم و به این فکر کردم که چقدر درگیر شدن با چنین آدمهایی احمقانه ست (به خاطر مسلح بودن و آمادگی و تجربه استفاده از سلاح هاشون) اما من به شکل واکنشی انجامش میدم.
تاریک و ترسناک بودن خیابونهای اطراف دانشگاه و خوابگاه ها هم که بهش اشاره کردی جالبه. الان که دارم فکر میکنم میبینم این موضوع خیلی غیرعادیه. تاریکی و خلوت بودن و نوع طراحی این خیابونها و کوچه ها خیلی مناسبه برای خفت گیری و تعرض. چند دهه ست همه در مورد این ناامنی ها و دزدی های این نواحی صحبت میکنن اما چیزی رو تغییر نمیدن. خروجی این سیستم رو در هر حوزه ای نگاه میکنیم میبینیم که اراده و توانایی برای حل مسائل واقعی آدمهای این مملکت نداره. درگیر مسائل موهومی در مملکتهای دیگه ست.
سلام هیواجان
دقیقا خروجی این سیستم حکمرانی از بین رفتن اقتصاد و امنیته. قبلا میگفتند رفتیم فلان جا تا توی تهران ناامنی نباشه. حالا نتیجه این شده که هم اقتصادمون از بین رفته (که یکی از نتایجش دزدیهای کوچیک بیشتره) و دیگه چیزی باقی نمونده و هم اینکه امنیتی وجود نداره. راستش درباره خیابانهای اطراف دانشگاه به نظرم یکی از دلایلش اینه که اکثر ادارات و ساختمانهای دانشگاه اونجا هستند و معمولا ساعت ۵ تعطیل میشن و برای همین خلوته. پلیس هم به جای گشت زنی توی اون منطقه حواسش به جاهای دیگه شهره مثل دیروز که توی مترو تئاتر شهر (داخل مترو) حداقل ۱۰ تا نیرو بودند که تذکر حجاب میدادن.