دوستی می گفت هر غنیمتی موستوجب غرامتی است. ما برای اینکه یک چیز را به دست بیاوریم باید قید هزاران چیز دیگر را بزنیم. ما همیشه در حال ویران کردن و ساختن هستیم. عادت های قدیمی را نمی توان تغییر داد مگر اینکه عادت های جدید را جایگزین آن کنیم. شماره ششم نشریه سان درباره ساختن است. روایت ها و داستان هایی از آدم هایی که تلاش می کنند بسازند، گاهی اوقات می شود و گاهی اوقات هم به در بسته می خورند. در همان ابتدای فصلنامه این شعر احمد رضا احمدی بهتر از همه معنی ساختن را از نگاه آدمی که در زندگی اش ویرانی و ساختن های زیادی را دیده نشان می دهد. این شعر کوتاه را اینجا می نویسم:

بهار بی مکاشفه است، ناگهانی است و هر بار تکرارش در جهان بازشگفت زده مان می کند. بهار سازنده ی بزرگ است؛ بسیار دان و اندک گو، مثل شاعرها، مثل شعرها. این بار احمدرضا احمدی با شعر به استقبال بهار رفته.

به یاد سعید ارباب شیرانی نازنین

چه بگویم

از این شب گریزان

که از دست ها و چشم های من می گریزد

قصد بازگشت هم ندارد

من گمان نداشتم

بتوانم در این شب گریزان

بی رنج در شعری پنهان شوم

اما چنان آشفته بودم

از بوی گل و نرگس

که بر ملافه های من

روییده بود

مرا بی خبر از این جهان می کرد

که در دست های من جا نمی گرفت

من نمی دانستم این جهان را باید

در کجا پنهان کنم

پس دلخوش از رقت سیپده بودم

و دوستی با بارانی

که دیر به دیر

بر من می بارید

دیگر نه خشم من طغیان می کرد

نه سراغی از عشق می گرفتم

که در آستانه ی بهار

در کنارم آرام آرام جان می داد

من این جهان را به جهان سپردم

آرام به خوابی رفتم

خوابی که از آن توقع دوستی و هستی نداشتم

هر چه بود

مرگ بود

برگ خشک بود

و اندوهی که در گریه های شبانه من

جان می سپرد

و من همچنان تعجب می کردم

که چگونه هنوز زنده هستم؟