این فیلم روایت گر یک خانواده سئویسی است که برای تعطیلات به یک هتل لوکس در یک منطقه کوهستانی رفته اند. همه چیز عالی به نظر می رسد. آن ها شاد هستند و در یک مکان مجلل سکنوت دارند. ماجرا وقتی آغاز می شود که خانواده سر یک میز برای صرف ناهار نشسته اند. ( رستوران روی کوه است) و از دور بهمن را می بینند.

مادر خانواده می گوید خطرناک نیست؟ و توماس پاسخ می دهد: نه این بهمن کنترل شده است. آن ها کارشان را بلدند اما بهمن به سمت رستوران می آید و همه فرار می کنند و توماس هم دست کش و آیفون خودش را بر می دارد و فرار می کند.

صدای بچه ها و همسر توماس که او را صدا می زنند در گرد و خاک سفید بهمن گم می شود. معلوم می شود بهمنی در کار نبوده و فقط چیزی که اتفاق افتاده غبار بهمن بوده است که برای مدتی کوتاه فضا را پر کرده است. ماجرای فیلم از همین فرار کردن توماس آغاز می شود؛ اینکه پدری قوی و به ظاهر کسی که به خانواده اهمیت می دهد در موقعی که باید پیش خانواده باشد و از آن ها مواظبت کند، دستکش و گوشی گرانش را ترجیح می دهد.

این فرار منجر به باز شدن زخم ها و عقده های عمیق تری در بین این زن و شوهر می شود. آیا توماس فرد مناسبی برای ادامه زندگی است و آیا ارزشی دارد که زن جوانی اش را خرج توماس و بچه ها کند؟

از دیدی دیگر فیلم با این دیالوگ شروع می شود که شخصی از توماس می پرسد شما اهل کجا هستید؟ و توماس می گوید اهل سوئیس.

کشورهای حوزه اسکاندیناوی دولت رفاه دارند و عملا دولت بسیاری از خدمات را رایگان ارائه می کند. یکی از آسیب های این گونه زندگی کردن آن طور که فیلم روایت می کند خام پروری و خوش خیالی است چون آن ها با کمتر چالش هایی در زندگی رو به رو می شوند و به سیتسم اعتماد متلق دارند.

اوج این خوش خیالی را می توان در صحنه میزناهارخوری روی پشت بام رستوران دید که توماس در پاسخ به همسرش درباره نزدیک شدن بهمن می گوید: نگران نباش، آن ها کارشان را بلدند. این بهمن کنترل شده است. او آن قدر مطمئن است که حاضر نیست حتی با نزدیک شدن بیشتر بهمن حرکتی کند.

در روانشناسی یونگ، یک مبحث مهم با نام سفر قهرمانی داریم که یکی از منزل های این سفر استعاره‌ای معصوم است. معصوم در بیان ساده کسی است که رویا دارد و معتقد است جهان به او و رویایش توجه دارد اما وقتی با اولین رنج ها و دردهای زندگی مواجه می شود، می فهمد این طور هم نیست و اعتماد به صورت مطلق قابل پذیرش نیست.

یونگ خود از کسانی است که اعتماد مطلق به سیستم را نفی می کند و معتقد است اعتماد مطلق به سیستم باعث می شود که آدمی قدم در راه فردیت نگذارد. اگر با این دید به فیلم نگاه کنیم مشخص می شود که در صحنه هجوم بهمن دید که توماس می گوید آن ها کارشان را بلدند و حتی جهت احتیاط حرکتی نمی کند.