بعد از ظهر روز چهارشنبه، بعد از تمام کردن کارهای شرکت در خانه – دورکاری- بی حوصله و کسل بودم. خیلی اتفاقی به سراغ کتاب های نخوانده رفتم. اتفاقی تر کتاب خوشی ها و مصائب کار را برداشتم و شروع به خواندن کردم. شعر مقدمه نشان می داد که برداشتن این کتاب اتفاقی نبوده است. شعری از والت ویتمن بود. جالب اینجا بود که شب قبلش در یک جمع دوستانه مجازی، صحبت از والت ویتمن و کتاب برگ های علف او شد. اگر والت ویتمن را نمی شناسید باید بگویم که کتاب برگ های علف را باید آغاز شعر مدرن آمریکایی دانست. همه این اتفاقات باعث شد که شروع به خواندن کتاب کنم. راستش کتاب آنقدری جذاب بود که روز جمعه به پایان رسید.

کاری که می کنیم، معنایی دارد؟

کار بخش عمده ای دوران زندگی هر انسانی را تشکیل می دهد. اکثر آدم ها حداقل روزی ۸ ساعت کار می کنند. برای برخی ها کار فقط نان است و تامین زندگی. اما برای خیلی ها هم کار شراب است و معنا. شاید در میان تمامی مشاغل، حرفه های هنری بیشترین معنا را بروز می دهند. اینکه می گویم بیشترین معنا به این خاطر است که ممکن است حتی یک کارمند ساده نیز از کاری که می کند، لذت ببرد و کار برایش معنایی داشته باشد. اما در رشته های هنری، هنرمند با معنا زندگی می کند. نمی توان باور کرد بزرگترین آثار ادبی دنیا، نقاشی های شگفت انگیز، آهنگ های بی نظیر و هزاران اثر هنری دیگر، بی معنا و به یکباره بر جان هنرمند وحی شده باشند.

در چند هفته گذشته، فشار کاری زیادی را تحمل کردم. در تمام این مدت جدای از برنامه ریزی برای تمام کردن کار ها داشتم به این فکر می کردم که کار من چه معنایی دارد؟ آیا من هم از آن دسته آدم هایی هستم که صبح ها بیدار می شوم، ۸ ساعت کار می کنم تا زنده بمانم و کار برایم معنایی ندارد؟ پاسخش را نمی دانستم. هنوز هم بعد از خواندن کتاب دوباتن نمی دانم.

پشت جلد کتاب خوشی ها و مصایب کار کار، از شکار کردن تا عصر مدرن

اگر به زندگی اجدادمان نگاه کنیم، آن ها همیشه شکار چی بوده اند. قدیم ترها به جنگل می رفتند تا حیوانی را شکار کنند و زنده بمانند. با توسعه جوامع هم آن روحیه جنگ جویی وارد کسب و کارها شد. به نظرم آنهایی که صبح زود بیدار می شوند و به سرکار می روند، همان جنگویان چند هزار سال پیش هستند، فقط ابزار شکار و محیط تغییر کرده است. این به خودی خود بد نیست. چراکه در طبعیت ما میل به بقا وجود دارد و اگر وجود نداشت نویسنده این متن هم نمی توانست تا اینجا بنویسد. او چند ساعت پیش در کنار خواندن کتاب دوباتن شام درست کرده و از انرژی غذایی که با پول خریداری شده است می تواند بنویسد.

کار می کنم اما معنایی نمی…

تا اینجا گفتم که کار بخشی از طبیعت آدم ها است. اما مشکل اصلی پیدا کردن کار نیست. یعنی اگر میل به بقا در یک فرد باشد، می تواند کار پیدا کند. مشکل بعد از پیدا کردن کار، خود را نشان می دهد، بی معنایی. اینکه کاری که انجام می دهی برای تو معنایی دارد؟ آیا صبح ها با عشق و علاقه به سر کار می روی یا برای هر لحظه بودن در محل کارت به عالم و آدم فحش می دهی و دعا می کنی که ای کاش عقربه های آن ساعت وامانده زودتر بچرخند تا تو زودتر اثر انگشت خود را بزنی و از شرکت خارج شوی. راستش باید تاسف خورد به حال آدمی که بهترین ساعت زندگی خودش را صرف کاری کند که هیچ معنا یا لذتی در آن نمی یابد.

معرفی کتاب خوشی ها و مصائب کار آلن دوباتن

هشتصد کلمه ای که در بالا نوشتم همه مقدمه ای بودند بر کتاب دوباتن. آلن دوباتن را با کتاب یک هفته در فرودگاه شناختم، بعدش جستارهایی در باب عشق را خواندم و کتاب خوشی ها و مصائب کار سومین کتاب دوباتن است که مطالعه کردم.

اگر دوباتن را نمی شناسید، باید بگویم نوشته های پر از اطلاعات فلسفی، تاریخی و فرهنگی هستند. به طوری که اگر پانوشت ها را نخوانید، تقریبا وسط متنش گم می شوید. از دوستداران فلسفه است که سعی کرده فلسفه را در متن زندگی بیابد. کتاب هایش اغلب با استقبال مردم رو به رو می شوند. چون از آن سختی کتاب های فلسفی خبری نیست. من اگر یک هنر دوباتن را ستایش کنم، همین مساله پرداختن به مسائل ساده روزمره است که می تواند چیزهایی فراتر را از روزمرگی در آن ها پیدا کنی.

کتاب خوشی ها و مصائب کار را مهرناز مصباح به فارسی ترجمه کرده و انتشارت چشمه هم آن را به چاپ رسانیده است. کتاب سلسله مقالاتی – دوباتن نوشته هایش را بیشتر به مقاله نزدیک می بیند- درباره ۱۰ شغل است. نظاره ی کشتی باربری، لجستیک، تولید بیسکویت، مشاوره شغلی، علوم موشکی، نقاشی، مهندسی برق، حسابداری، کارآفرینی و هوانوردی.

مشاغلی که شاید کمتر به آن ها فکر کنیم. دوباتن در خلال همه این شغل ها، سعی میکند مساله معنا در کار را بررسی کند. از طرف دیگر او یک شغل را از جنبه های مختلف می بیند و ترکیب اطلاعات مختلف از تاریخ تا سیاست و فرهنگ کتاب را جذاب کرده است.

نقد کتاب سختی ها و مصائب کار، پرسش ها همچنان هستند

نثر دوباتن صرفا فضایی برای فکر کردن فراهم می کنند. دوباتن همیشه از نتیجه گیری و یا بیان نظر شخصی اش فرار می کند. در این کتاب هم جز در یکی دو جا و آن هم به ایجاز نتیجه گیری خاصی نمی بیند. انگار دوباتن فقط نویسنده ای است که می تواند قوه تفکر انتقادی خواننده را برانگیزاند و او را همراه خود کند.اما قرار نیست این خواننده هیچ نتیجه خاصی بگیرد. بلکه فقط قرار است با دوباتن سفری کوتاه به دل مشاغل مختلف داشته باشد، با فلسفه های مختلف درباره کار آشنا شود و در نهایت هم از دوباتن جدا شود. نمی دانم می شود نام این را نقد به دوباتن گذاشت یا نه. اما من از فضایی که برای فکر کردن به فلسفه کار داشتم، لذت بردم. اهمیتی هم نداشت که دوباتن نتیجه گیری می کند یا نه.

کلاژ تصاویر کتاب خوشی ها و مصایب کار آلن دوباتن بخشی از کتاب خوشی ها و مصائب کار

برای اینکه با نثر کتاب آشنا شوید، بخشی از کتاب را که به نظر خودم جذاب تر بود را می آورم:

هر چند تکنولوژی ما پرنیرو و شرکت های مان پیچیده هستند، اما خصلت برجسته و ذاتی دنیای کاری مدرن شاید همان چیزی باشد که همه ما در ذهن داریم: این باور ابدی که کار باید باعث شادی ما شود. کار محور همه ی جوامع بوده، و جامعه ی ما اولین جامعه ای است که اعتقاد داشت کار می تواند چیزی بیش از تنبیه یا مجازات باشد. جامعه ی ما اولین جامعه ای است که می گوید جتی در صورت عدم نیاز مالی باید در طلب کار بود. انتخاب شغل تعریف کننده ی هویت ماست تا به آن حد که در دیدارهای تازه نمی پرسیم چه کاره است، با این فرض که مسیر یک زندگی هدفمند باید همواره از اشتغالی درآمدزا بگذرد.

همیشه این طور نبوده است. در قرن چهارم پیش از میلاد، ارسطو رویکردی را تعریف کرد که بیش از دو هزاره دوام یافت. وی به نوعی ناسازگاری ساختاری بین رضایت و شغل درآمد زا اشاره کرد. برای این فیلسوف یونانی، نیاز اقتصادی، افراد را همسطح بردگان و حیوانات قرار می داد. کار یدی هم به قدر فعالیت های ذهنی مرتبط با تجارت، منجر به دگرریسی روانی می شد. فقط درآمد شخصی و زندگی در فراغت می توانست فرصتی کافی در اختیار شهروندان قرار دهد تا بتوانند از لذت های متعالی تر حاصل از موسیقی و فلسفه لذت ببرند.

مسیحیت اولیه به نظریه ی ارسطو این اندیشه را افزود که بدبختی های کار ابزار مناسب و ثابتی برای پاک کردن گناهان آدمی هستند، اندیشه ای که از آن اولی هم تاریک تر و سیاه تر بود. با ظهور رنسانس کم کم تفسیرهای جدیدی به گوش می رسید.

در زندگی نامه های هنرمندان بزرگ – مردانی چون لئوناردو و میکل آنژ- اولین ارجاعات را به افتخارات فعالیت سودمند می شنویم. هر چند این بازبینی در ابتدا به کارهای هنری و حتا صرفا به متعالی ترین نمونه هایش محدود بود. زمانی فرا رسید که تقریبا همه ی انواع مشاغل را در برگرفت. اواسط قرن هیجده دیدرو و آلمبرت در چالشی مستقیم با شغل ارسطویی، دایره المعارف بیست و هفت جلدی خود را منتشر کردند که پر از مقالاتی در تحسین نبوغ و لذت موجود در پخت نان، کاشت مارچوبه، به کار انداختن آسیاب بادی، ساختن لنگر کشتی در آهنگری، چاپ کتاب و اداره ی معدن نقره بود. تصاویر ابزارهایی که برای انجام این مشاغل به کار می رفت نیز همراه متون بود. برخی از آن ها عبارت بودند از: قرقره، انبر، گیره ها، ابزارهایی که ممکن بود خواننده ها همیشه کارکرد دقیق شان را ندانند اما با این حال می توانستند تشخیص دهند که به رسیدن به اهدافی بزرگ و استادانه کمک می کنند.

الکساندر دلیر نویسنده پس از گذراندن یک ماه در کارگاه سوزن سازی نورماندی شاید تاثیر گذارترین مقاله را در دایره المعارف نوشت و در آن به توصیف پانزده مرحله ی لازم برای تبدیل تکه ای فلز به یکی از آن ابزارهای ماهرانه و اغلب نادیده گرفته شده ای که برای دوختن دکمه ها به کار می روند.

دایره العمارف که ادعا می شد خلاصه ی حساب شده ای از علم است، در واقع مدیحه ای بر اصالت کار بود. دیدرو و انگیزه هایش را در مدخل هنر آشکار کرد و به کسانی کنایه زد که مایل بودند فقط علوم ذهنی ( موسیقی و فلسفه ی ارسطو) را بستایند در حالی که معادل های (کاربردی) آنها ( همچون ساعت سازی و ابریشم بافی) را نادیده می گرفتند: علوم ذهنی به حد کافی مدح خودشان را گفته اند، الان باید صدا را در مدح علوم کاربردی بلند کنند. علوم ذهنی باید علوم کاربردی را از این تحقیری که سال ها متعصبانه در آن نگه داشته شده اند رها کنند.

بنابراین متفکران بورژوای قرن هجده فرمول ارسطو را بر عکس کردند: رضایتی که فیلسوف یونانی با فراغت همراه می دانست اکنون به حوزه ی کار منتقل شده بود؛ مشاغل بی دستمزد، همه ی ارزش های خود را از دست دادند و فقط گه گاه مورد توجه آماتورهای درب و داغان قرار می گرفتند. همان قدر که روزگاری بعید بود کسی هم کار کند و هم انسان باشد اکنون به همان اندازه شاد بودن و بی حاصل بودن غیر ممکن به نظر می رسید.

جنبه های این تکامل در رویکردهای نسبت به کار، قراین جالب توجهی هم در نظریات مربوط به عشق داشت. در این زمینه نیز بورژواهای قرن هیجده آن چه را لذت بخش و آن چه را ضروری بود با هم پیوند زدند.آن ها می گفتند هیچ تضاد ذاتی یی بین هیجان جنسی و میل کاربردی پرورش کودک در واحد خانواده وجود ندارد و اینکه بنابراین ازدواج می تواند همراه با عشق باشد؛ درست همان طور که شغل دارای دستمزد می تواند همراه با لذت باشد.

روژوازی اروپایی که آغاز گر توسه ای بود که ما همچنان وارث آن هستیم، گام های خطیر انتخاب لذت را هم از سوی ازدواج و از سوی کار برداشت، لذتی که پیش از این به شکلی بدبینانه – یا شاید واقع بینانه- از سوی اشراف زاده ها به حوزه های فرعی رابطه عاشقانه و سرگرمی محدود بود.

این هم بخشی دیگری از کتاب

شرکت سایمنز را که ترک کردم تازه کشف کرده بودم این اطمینان خاطر بلندنظرانه ی بورژوازی – که همه می توانند شادی را در کار و عشق بیابند – چقدر بی رحمانه و نسنجیده است. مسئله این نیست که این دو چیز همواره در تحقق رضایت ناتوان اند. بلکه فقط این است که این ها تقریبا هیچ گاه این کار را نمی کنند. وقتی که یک استثنا به جای قاعده معرفی می شود بدبیاری های شخصی مان به جای اینکه در نظرمان جنبه های نسبتا اجتناب ناپذیر زندگی بیایند، مثل نفرینی خاص روی مان سنگینی می کنند.

ایدئولوژی بورژوا با انکار جایگاهی طبیعی که برای آرزو و خطا در سرنوشت انسان در نظر گرفته شده امکان تسلی های گروهی را در مورد ازدواج های پر تنش مان و آرزوهای بی حاصل مان از ما دریغ کرده و در عوض به این خاطر که سرسختانه در تبدیل شدن به کسی که واقعا هستیم شکست خورده ایم، ما را به شرم و عذاب در تنهایی محکوم می کند.

کار برای شما معنایی دارد؟

اگر بخواهم اعتراف کنم، هنوز هم گیج معنای کار خودم هستم. شاید بعدا اگر پاسخی برای پرسشم پیدا کردم، آن را در همین وبلاگ بنویسم. نمی دانم شاید کار شما برایتان معنایی دارد؟ کار شما فقط برای نان است یا چیزی بیشتر از نان را در آن می بینید؟ شما از معنای کارتان بنویسید.