این نوشته یک مقدمه کوتاه دارد. در سال ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم که در رشته ادبیات نمایشی ادامه تحصیل دهم. رشته کارشناسی من مدیریت صنعتی است و مقایسه همین دو عنوان رشته کافی است تا متوجه شوم که چه تصمیمی عجیبی بود و البته بعد از گذشت سه ترم (در انتهای ترم سوم و تصویب پروپزال هستم) نمیتوانم درستی تصمیمم را به صورت کامل بررسی کنم.
احتمالاً در آینده بتوانم ریشه تصمیمم را بررسی کنم و در یک طیف به آن امتیاز بدهم. یکی از جذابیت های رشته جدید تغییر فضای ذهنی و پرداختن به دروس و مفاهیمی بود که بیشتر از مدیریت دوست دارم و علاقه داشتم آنها را به صورت آکادمیک دنبال کنم. در این میان در کلاس های مختلف مثل نقد ادبی فرصت خوبی به دست آوردم تا بنویسم و به ژانر مورد علاقه خودم یعنی جستار بیشتر نزدیک شوم. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از یک جستار کوتاه است که به عنوان تکلیف کلاسی درباره مقاله «ایرونی بازی» به قلم محمد قائد نوشتم.
درباره محمد قائد: قائد از نظر من درخشان ترین جستارنویس فارسی به معنی دقیق کلمه است و نوشته های هم درک خاص او از فرهنگ و تاریخ ایران را نشان میدهد و هم عمق مطالعه ای درباره موضوعات مختلف داشته و البته نثر بسیار رشک برانگیزش که گهگهای تمرین میکنم تا مثل قائد بنویسم.
ایرونیبازی و محمد قائد
۳۱ مردادماه سال ۱۴۰۲ مرگ بر جهان ابراهیم گلستان هم گذشت. شبکههای اجتماعی پُر بود از استوریها، پستها و توییتهای علاقهمندان به هنر و ادبیات درباره گلستان.
برخی او را تا حد بزرگترین کارگردان و روشنفکر زمانه بالا بردند و برخی از تفرعنش گلایه داشتند. خوب یا بد ابراهیم گلستان در میان ما نبود که اگر هم بود احتمالاً وقعی به منتقدان نمیگذاشت و فقط دانه درشتها را خُرد میکرد یا باز از فروغ میگفت و سرتیتر خبرها میشد. اساساً انتقاد پس از مرگ میتی به زندگی شخصی او از نظر نظام اخلاقی صاحب این ستور پسندیده نیست و هرچه هست باید به نقد کارنامه هنری او پرداخته شود. اما اگر ساعت را به عقب برگردانیم و به میانه دهه ۸۰ برویم، یک نفر جرات کرد و در برابر کسی که آل احمد، شاملو و چهرههای دیگر روشنفکری این مملکت را سراسر تخریب میکرد و البته در قید حیات بود و هوشش به جا، با مقاله ایرونیبازی نقدی دقیق بر احوالات قائد نوشت.
چنانچه گفتم نویسنده متن علاقهای به کنکاش روابط عاطفی مرحوم پس از مرگ ندارد اما در مرحوم خود در زمان حیات هرجا که مینشست درباره فروغ میگفت و همین رابطه با شاعره مرحوم باعث شد که روابط خانوادگیش دچار تلاطم شود.
در مطلبی از محمود فرجامی خواندم که یکبار شاعره با مایو همسر گلستان در استخر خانگیشان شنا کرده و وقتی خبر به گوش دوستان رسید، یکسره به سرزنش ابراهیم پرداختند.
اما به نظر نویسنده زمانی که خود نویسنده در قید حیات است و یکسره زیر و روی روابط عاشقانهش با فروغ را برملا میکند، اگر صاحب قلمی پیدا شود که نقد دقیقی بر آراء و افکارش بنویسد نه تنها مبتذل نیست که شجاعتی را میطلبد که با مرد کاخ نشین حومه لندن روبهرو شود.
البته نمیتوانم شیفتگی خودم را به برخی آثار گلستان در داستانهای کوتاه یا فیلمهایش پنهان کنم و احتمالاً اگر فقط به کارش میپرداخت نه اینهمه دشمن داشت و نه نامش را با فروغ به خاطر میآوردند. هرچه بود مرحوم در زمان حیاتش به حاشیه علاقه وافری داشت و به قول ابوالفضل بیهقی «چون دوستی زشت کند چه چاره از بازگفتن»
قائد متن خود را با گریزی به تاریخ ایران در دهههای ۲۰ و ۴۰ شروع میکند. بیراه نیست اگر بگوییم در ذهن نسل بعد از انقلاب سال ۵۷ به واسطه فیلمها، کتابها و البته موش دوانی شبکههای آنور آبی تصویری شگفت از دهه ۴۰ به عنوان دهه طلایی ایران تصویر میشود.
دیدن کافه نادری با حضور افتخاری فروغ، شاملو و ابتهاج، شکوه خیابان لالهزار، تئاترها و رفتن به دیسکو و شنیدن صدای ابی و داریوش آنقدر جذابیت دارد که بخش زیادی از نویسندگان به آن بپردازند.
برداشتن یکی دو کتاب در کتابفروشیهای معاصر و تورق آن نشان میدهد که کم نیستند نویسندگانی که تاریخ را با ادبیات پیوند میدهند و به جای پرسه در تهران سال ۱۴۰۲ ترجیح میدهند در تهران دهه ۴۰ و روزهای منتهی به انقلاب قدم بزنند. به عقیده قائد همین میل به نوستالژی است که باعث میشود زندگی ابراهیم گلستان به یکباره در صدر اخبار بیاید.
متن سپس زندگی گلستان را به عنوان نمونهای از تاریخ شفاهی پا گرفته در محافل روشنفکری بررسی میکند و نقدی تند بر مردی وارد میکند که خود سراسر خشم و آتش بود. جناب قائد من اهمیت متن شما را در دو موضوع میبینم.
اولاً اینکه این متن در زمان حیات ابراهیم گلستان نوشته شده و چنانچه از مقدمه برمیآید، به جای تخریب یک شخص یک اخلاق و رفتار ایرانی؛ یعنی تاریخ شفاهی و گرایش به نوستالژی را با بررسی یک کیس استادی، به قول فرنگیها، بررسی میکنید.
به خاطر دارم در مطلبی با عنوان «مردی که خلاصه خود بود.» به شاملو پرداختید و به قول خودتان به جای تمرکز بر حرفهایی مثل «وز شمار خرد هزاران بیش»، تصویری از شاملو ارائه کردید که به واقعیت نزدیکتر بود. ایرونیبازی در تاریخ معاصر هم تصویری روشنتر از ابراهیم گلستان به خواننده دست میدهد.
دومین اهمیت این جستار شما را در نقد یک فرهنگ رایج در بین روشنفکران ایرانی میبینم. اساساً کار روشنفکر حرکت جلوتر از جامعه است و تبیین مسالههاست. بیراه نیست اگر بگوییم که چند کار ابراهیم گلستان در داستانهای کوتاهش نظیر «خروس» واضح است اما مساله این است که اساس هر حرفهای به ادامه دادن آن است.
روشنفکری که سی یا چهل سال مشغول کار باشد و بقیه عمر را به مصاحبه و تعریف کردن روابط عاطفیش بپردازد و گاه بی گاه مطلبی علیه این و آن منتشر کند، بیشتر نشان دهنده یک ذهن منجمد شده است تا ذهنی پویا. گلستان در بین روشنفکران ایرانی نمود بارز چنین اخلاقی است. از طرفی دیگری عادت ناپسندی که در دهه چهل و پنجاه فضای روشنفکری ایران وجود داشت که امثال آل احمد، براهنی و گلستان به جای نقد آثار ادبی به توهین آثار ادبی پرداختند در اخلاق گلستان هم به وفور یافت میشود.
برای یکنواختنشدن مطلب گریزی به کتاب احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان میزنیم:
«بودند کسانی که جز حمله کردن به دیگران و فرو باریدن آتش غضب خود بر سر نوشتههای دیگران، راهی نمیشناختند و هیچ وقت هم تغییر نکردند و آدم فکر میکرد اینها اگر استعداد و وقت خودشان را به تولید کار مفید و بیغرض میسپردند، چقدر برای کار خودشان بهتر بود. ولی در وجودشان خشم و کینهای بود که نمیگذاشت، و هنوز هم نمیگذارد. یک نمونهٔ اینها که من هم برای همکاری از او دعوت کردم چون درک خوبی از متن داشت، رضا براهنی بود که در تمام عمر ظرفیتهای خودش را فدای خشم درونیاش کرد».(احسان یارشاطر در گفتگو با ماندانا زندیان، ص ۱۲۹).
البته بد نیست تاکید کنم که میتوان همین لحن به دور از توهین یارشاطر در برابر جلال آل احمد یا براهنی که نامش را جز با دشنام نمینوشتند گواهی بر گروهی دیگری از روشنفکران ایرانی در نظر گرفت که اتفاقاً به دور از توهین و هیاهو به کار خود مشغول بودند. عادت توهین و تخریب دیگران و توجه به حاشیه بیش از متن که همچنان در بین قشری از نویسندگان و شاعران وجود دارد، ریشه در رفتارهای این جنس روشنفکران دارد. متن جناب قائد این اخلاق را هم برجسته میکند و به خواننده فرصت میدهد تا با بخش دیگری از کارنامه روشنفکران ایرانی مواجه شوند.
در پایان باید ابراز کنم که علاقه مند بودم ابراهیم گلستان در همان دهه هشتاد پاسخی برای محمد قائد مینوشت تا این گفتگو ادامه پیدا میکرد.