برای بدحال بودن نیازی نیست که یک شکست عشقی سنگین خورده باشید، از کارتون اخراج شده باشید یا بدتر از همه عزیزی رو از دست بدیم. زندگی در حوالی ما و با شرایط فعلی یکی از سختترین کارهایی که میشه انجام داد.
خیلی وقته که صبحها به خودم قول دادم که هرگز اخبار رو دنبال نکنم اما وقتی یکدفعه قیمت دلار سر به فلک میکشه و آرزوها من میرن در انباری ذهنم پنهان میشن، چطور میشه خبر نخوند و چطور میشه حال بهتری داشت؟
زمستان ۱۴۰۱ یکی از بدترین فصلهای زندگی من بود. همه چیز دست به دست هم داده بودند تا سگ سیاه افسردگی، بیانگیزگی و دور خودم چرخیدن از صبح تا شب تکرار بشه. احساس میکردم که شرکتی که در اون کار میکنم به اندازه کافی جذاب نیست، کارم معنی گذشته رو نداشت.
یک ماجرای عجیب رو با یک آدم پشت سر گذاشته بودم یا فک میکردم پشت سر گذاشتم و هر روز مجبور بودم بین ۶:۳۰ تا ۷ به زور تنم رو از رختخواب بلند کنم و سوار بیآرتی خط پایانه جنوب پارکوی بشم و بعد از یک ربع پیادهروی برم پشت میزم بشینم. احتمالاً همین حالا هم خیلیها چنین شرایطی رو دارند اما برای من تا قبل از اتفاقات شخصی که رخ داده بود همه چیز معنا داشت.
حتی در اوضاع بد اقتصادی میتونستم یک آینده کوچیک هرچند کوچیک پیدا کنم. اسفند که به پایان رسید کار من هم در شرکت به پایان رسید و استعفاء دادم. احساس میکردم نیازه که یکبار دیگه همه چیز رو مرور کنم و بفهمم تو زندگیم چی میخوام و از همه مهمتر بفهمم چرا حالم بده.
کارهای مختلفی انجام دادم از رفتن پیش مشاور تا حرف زدن با دوستان و حتی یک سفر کوتاه و بیدغدغه به خونه. سفری که دیگه توش دغدغه کار رو نداشتم. نمیخواستم یکی دو ماهی کار کنم تا حالم بهتر بشه. تو همون زمان کتاب هنر رندانه به ت.خ.م گرفتن اثر مارک منسون رو خوندم، کتابی که فک میکردم خیلی زرد باشه اما حداقل به من کمک کرد که دوباره خیلی چیزها رو با خودم مرور کنم و واقعاً حالم بعد از خوندنش بهتر شد.
در ادامه قصد دارم این کتاب رو بهتون معرفی کنم. اگه شما هم احساس میکنید جایی متوقف شدید یا حس میکنید که یک چیزی سر جاش نیست، پیشنهاد میکنم این کتاب رو در برنامه خودتون قرار بدید.
معرفی کتاب هنر ظریف بیخیالی
هنر ظریف بی خیالی توسط خیلی از مترجمان ترجمه شده اما من نسخهای که داشتم یک نسخه غیرقانونی بود و البته هدیه از یک دوست قدیمی. (نسخه ای که ارشد نیکخواه معروف به سیزدهم ترجمه کرده. من ارشاد رو از نزدیک نمیشناسم اما خیلی وقت پیش تو اینستاگرام دنبالش میکردم، عاشق سفره و همیشه در سفر)
راستش همانطور که از اسم کتاب مشخصه منسون در این کتاب نزاکت ادبی رو خیلی رعایت نکرده و در این ترجمهای که من خوندم، خیلی از کلمات یا اصطلاحاتی که مودبانه نیستند و در جمعهای دوستانه به کار میروند استفاده شده. البته فکر میکنم کتاب با اجازه نویسنده ترجمه شده و به همین دلیل پیشنهاد میکنم از نسخههای موجود در کتابخانههای مختلف استفاده کنید. خود من هم بعد از خوندن این کتاب یک نسخه از ترجمه انتشارات کلید آموزش تهیه کردم.
کتاب خیلی روان نوشته شده و میتونید در یک یا دو روز اون رو کامل مطالعه کنید. البته من عادت دارم موقع مطالعه کتاب یادداشت و حاشیهنویسی کنم، برای همین برای من نزدیک به یک هفته طول کشید تا تمام کتاب رو بخونم و نکاتی که به نظرم مهم هستند رو برداشت کنم.
موضوع کتاب درباره چیست؟
موضوع کتاب درباره اینکه دیدمون رو عوض کنیم. ما نمیتونیم همه چیز رو کنترل کنیم، پس بهتره روی چیزهایی تمرکز کنیم که در اختیارمونه و مطابق با ارزشهامونه. کتاب به ترتیب شامل این فصل هاست:
تلاش نکن
خوشبختی یک مشکله
تو استثناء نیستی
ارزشِ رنج کشیدن
تو همیشه در حال انتخاب هستی
در مورد همه چی اشتباه میکنی (ولی منم همین طور)
شکست، مسیرِ رو به جلوئه
اهمیتِ نه گفتن
و بعد می میری
تلاش نکن: منسون تلاش میکنه بهمون بگه تلاش کردن برای همه چیز و بهترین بودن یعنی هیچی بودن. ما باید در خیلی از زمینهها دست از تلاش برداریم و فقط در زمینهای که فکر میکنیم ارزشمنده تلاش کنیم. یک اصطلاح جالبی که به کار برد این بود که ما فقط برای سبزی هایی وقت بذاریم که ارزش خورد کردن دارند.
در ادامه با این موضوع مواجه میشیم که ما همیشه در حال انتخاب هستیم و زندگی بدون رنج وجود نداره. اما میتونیم نوع رنجهامون رو خودمون مشخص کنیم. از طرف دیگه فراموش نکنیم که شکست بخشی از مسیره و در نهایت با مرگ مواجه میشیم. پدیده ای که همه پدیدهها و انسانها باهاش مواجه میشن و وقتی مرگآگاهی داشته باشی سعی میکنی به ارزشهات بچسبی.
یک نکته: میخواستم هر فصل از کتاب رو به زبان خودم بنویسم اما بعد از نوشتن این پارگراف متوقف شدم، به نظرم ارزش داره که خود کتاب رو بخونید نه برداشت من از کتاب رو!
آیا کتاب هنر ظریف بی خیال با ت.خ.م گرفتن علمیه؟
انتظار یک کتاب علمی با کلی استناد نداشته باشید. منسون کتاب رو به زبانی ساده نوشته و در جا به جای کتاب از زندگی خودش، کتاب ها، داستان ها و آدم های دیگه نقل قول هایی می یاره اما در هر صورت این کتاب رو نمیشه یک کتاب علمی دونست اما آیا ارزش خوندن نداره؟
به نظرم چرا! کتاب منسون ارزش یک بار خوندن رو داره و اگه در شرایط روحی خوبی نیستید یا احساس می کنید به اندازه کافی موفق نشدید به نظرم زودتر برید سراغش.
دوست داشتم معرفی این کتاب رو با جملاتی از خودت کتاب به اتمام برسونم:
«آزادی، این فرصت رو به آدم میده که به معناهای بزرگتری دست پیدا کنه، ولی به خودیِخود لزوماً چیزِ معناداری نسیت. درنهایت، تنها راهِ رسیدن به معنا و حسِ اهمیت در زندگی، ردکردنِ گزینهها، محدودکردنِ آزادی، و انتخابِ تعهد به یک مکان، یک باور، و (آب دهان خود را قورت میدهد) یک شخص است.»
«منتشر کردنِ «ناعدالتیها» در فضای عمومی بیشتر از هر نوع رویدادِ دیگهای در رسانههای اجتماعی، باعث تهییجِ عاطفیِ آدمها و جلب توجهشون میشه، و برای کسانی که همهش حس میکنن قربانی هستن، پاداشهایی مثل حجمِ قابل توجهی از توجه و همدردی به ارمغان میاره.»
«این سیل از خارقالعادهها ما رو قانع کرده که باور کنیم خارقالعادهبودن، نرمالِ جدیده. و از اونجایی که بیشترمون اغلبِ اوقات کاملاً متوسط هستیم، سیلابِ اطلاعاتِ خارقالعاده و استثنایی ما رو در گردابی پر از سرخوردگی، نابسندگی، و یاس فرو میبره، چون پرواضحه که ما یهجورایی به اندازه کافی خوب نیستیم. درنتیجه بیشتر و بیشتر نیاز پیدا میکنیم که با خودمحقبینی و اعتیاد این قضیه رو جبران کنیم. با تنها روشی که بلدیم با این قضیه کنار میایم: یا از طریق خودبزرگبینی یا دیگرانبزرگبینی.»
«بله رفیق، چون خوشبختی و شادکامی به تقلا نیاز داره. شادکامی از درونِ مشکلات به بار میشینه. خشنودی که همینجوری مثل گُل نرگس یا رنگینکمون از زمین سبز نمیشه. رضایت واقعی و معنای پایدار از طریق انتخاب و مدیریتِ پیکارهای زندگیمون به دست میاد.»
«همینطوری که نشستی روی کاناپه ات داری به این فکر میکنی که زندگی چقدر تخمیه و تو چقدر آدم خاصی هستی که باید تو این گوشه از کهکشان راه شیری گیر آدم هایی بیفتی که به زندگیت گند زدن. آره تو یک آدم استثنایی هستی، آدمی که باید رویای خودش رو پیدا کنه. هر روز آب پرتقال بخوره و قبل از رفتن به محل کارش یک عشق بازی عالی با دختری که همه آرزوشونه کنارش بخوابن داشته باشه. بعدش هم یک ماشین گرون قیمت سوار بشه و تا یک برج بلند برسه. سفرهای خارجی داشته باشه و از زندگیش لذت ببره. راستش رو بگو تو هم الان یا یه زمانی همچین رویایی داشتی.»
«خب باید بگم که گند زدی، تو نه آدم خاصی هستی نه هیچی. قرار نیست یک روز ماشین میلیون دلاری سوار شی. تو هم یکی هستی عین ۷ میلیارد دیگه ای که روی زمین راه میره. چرا فک میکنی خاص و خفنی؟»
«رنج هایی که کشیدی برای هیچ کس ارزشی نداره. تو هم تا وقتی فک کنی دنیا جلوته برای کسی ارزشی نداری. بیا پایین بابا بیا پایین تا راه رو پیدا کنی.»
راستش وقتی کتاب مارک منسون رو میخوندم این حس رو داشتم که با یک آدم هیپی که تمام عشق و حال های دنیا رو کرده دارم حرف می زنم. یعنی اون داشت حرف می زد و من داشتم گوش می کردم. از اون آدم هایی که میتونستی اطراف باغ فردوس تهران ببینی، آدم هایی که عاشق هنر هستن و تو دختر بازی ید طولایی دارند و حالا سرشون به سنگ خورده، باتجربه تر شدن و دوست دارن چیزهایی که یاد گرفتن از دل زندگی رو با بقیه به اشتراک بذارن یا حتی میشه حرف زدن با یک دوست صمیمی در نظر گرفت که کلی داستانهای عجیب رو از سر گذرونده و تو با حال بد نصف شبی میری پیشش درد و دل کنی و از اون شباست که تا صبح بیدارید اما صبح دیگه حالت بد نیست. رنج داری اما همینکه دیدی تنها نیستی و خیلی ها این مشکلات رو از سر میگذرونند باعث شده آروم تر بشی، خودت رو بشناسی و سنگ هات رو با خود وابکنی.
چرا این پست را به لحن عامیانه نوشتم؟
راستش تجربه خوندن کتاب منسون شبیه یک کافه نشینی با یک دوست صمیمیه و من نمیخواستم این تجربه رو با یک لحن رسمی که همیشه دارم خراب کنم. بنابراین تو این پست اون لحن رو کنار گذاشتم و چیزی که از دلم براومده بود رو نوشتم. امیدوارم زمانی که به این کتاب نیاز دارید سراغش برید و مثل من چند ساعتی رو با منسون خلوت کنید و به حرفاش گوش کنید.