کتاب طلای درون نوشته رابرت الکس جانسون-ترجمه سیمین موحد
طلای درون اصطلاحی است که جانسون برای بیان مفهوم (فرافکنی) از آن استفاده می کند. نمی خواهم ماجرا را خیلی پیچیده کنم یک راه راحت درک مفهوم فرافکنی عشق رمانتیک است. احتمالا برای شما هم پیش آمده زمانی عاشق کسی شوید که با یک نگاه و لبخندش در آسمان هفتم باشید و لحظه ای دیگر با اخمش به قعر جهنم پرتاب شوید. مفهوم فرافکنی یا Projection یعنی یک احساس درونی را به چیزی دیگر یا شخصی دیگر فرافکنی می کنیم. فرافکنی فقط در یک رابطه عاطفی اتفاق نمی افتد.
خیلی ها عاشق یک فوتبالیست، بازیگر، خواننده یا حتی شغلی مثل بازیگری می شوند این ها همه می تواند مصداقی از فرافکنی باشد.
مرد یا زنی که هیچ گاه انرژی عشق، شور و هیجان خود را زندگی نکرده است این انرژی را به دختری پر شر و شور و هیجانی فرافکنی می کند و در یک کلام عاشق می شود.
او می پندارد با به دست آوردن آن دختر یا آن پسر مسائل زندگی اش حل خواهد شد و در بهشت ابدی سکنی خواهد گزید.
اما فرافکنی نوعی فرار از واقعیت هم هست فرار از آنچه که واقعا در دنیا جریان دارد،شما نمی توانید عاشق کسی شوید و گمان کنید که به دست آوردن او به بهشت می روید.
با این مقدمه طولانی می خواهم یک کتاب خوب برای درک مفهوم فرافکنی را معرفی کنم. کتاب طلای درون نوشته رابرت الکس جانسون با ترجمه سیمین موحد توسط انتشارات بنیاد فرهنگ زندگی منتشر شده است و به زبانی ساده می تواند مفهوم فرافکنی را توضیح دهد.
طلای درون
جانسون در این کتاب از اصطلاح طلای درون برای بیان مفهوم فرافکنی استفاده می کند. همه ی ما آدم ها چیزهایی در درون خودمان داریم که کشف نشده اند و نیاز به سفری دارند تا آنها را کشف کنیم. ما وقتی نمی توانیم طلای درون خودمان یعنی ارزشمندترین دارایی هایمان را بشناسیم آن ها را به قول جانسون به دیگران قرض می دهیم تا برای مان نگه داری کنند. ( یک تعبیر خیلی ساده برای بیان مفهوم فرافکنی)
همه ی ما در دوران نوجوانی قهرمانانی برای خودمان داشته آیم که دوست داشتیم روزی جای آن ها باشیم از فوتبالیست ها، خوانندگان و بازیگران که ساعت ها حرکاتشان را تقلید کرده آیم و آرزو داشته ایم مدتی هر چند کوتاه جای آن ها را بگیریم.
این نوعی فرافکنی است و به تعبیر جانسون سلبریتی های در دنیای مدرن همان کسانی هستند که طلای شما را حمل می کنند و شما برای مدتی کوتاه طلای خود را به آن ها واگذار کرده اید دلیل این کار هم این است این طلا این قدر ارزشمند و سنگین است که شما هنوز نتوانسته اید خودتان آمادگی حمل آن ندارید.
جانسون که خود روانپزشک است اولین برخورد خود را با فرافکنی این طور توضیح می دهد: نام شوهر دختر عموی من تور بود. اصلیت نروژی داشت. او مرا همراه خود به شکار برد. در نظر من او نمادی از نهایت مردانگی بود. کسی بود که تا ابد برای من ارزشمند است. به او رشک می ورزیدم و عملا نسبت به او احساس وابستگی می کردم. وقتی در جنگل با او راه می رفتیم پای خود را جای پای او می گذاشتم و از عظمت او در شگفت بودم.
جانسون به خوبی در تجربه شخصی خودش مفهوم فرافکنی را توضیح داده است. یک کلیدواژه اصلی در بالا وجود دارد مردانگی. خود جانسون هم در این کتاب می گوید که مردانگی را از پدرم به ارث نبردم و او هیچ وقت برای من نماد یک مرد نبود و حلا خلاء این احساس را بر روی تور فرافکنی کرده است.
مردم همیشه در حال تبادل طلا با یکدیگرند بی آنکه از آن خبر داشته باشند.
کتاب در چهار بخش نوشته شده است، بخش اول درباره فرافکنی یا طلای درون، بخش دوم تنهایی، بخش سوم، افسانه عشق و بخش چهارم پادشاه گذشته و آینده.
تنهایی
در فصل سوم جانسون عمیقا به مفهوم تنهایی می پردازد. از نظر جانسون آدمی در دنیا با سه نوع تنهایی مواجه است. تنهایی برای گذشته، تنهایی برای آینده، تنهایی ذاتی یا الهی.
تنهایی برای گذشته با عقده مادر در ادبیات یونگ شناخته می شود. همه ی ما آرزو داریم به یک بهشت گمشده برگردیم. این بهشت با خاطرات دوران کودکی، دبستان، خانه پدری یا خیلی چیزهایی دیگر پیوند خورده است و ما در آرزوی زیستن دوباره در همان بهشت هستیم و از این جهت احساس تنهایی می کنیم.
تنهایی برای آینده به قول رابرت جانسون یک کلیدواژه دارد (به محض اینکه) خیلی از جملات پایین برای ما آشناست:
- به محض اینکه دانشگاه قبول شوم ، خوشبخت می شوم.
- به محض اینکه فارغ التحصیل شوم ، خوشبخت می شوم.
- به محض اینکه کار پیدا کنم، خوشبخت می شوم.
- به محض اینکه ازدواج کنم، …..
- به محض اینکه بچه دار ، ….
- به محض اینکه …
- به محض …
- به …
این نوع تنهایی بیانگر چیزی است که هنوز اتفاق نیافتاده است. این نوع تنهایی در زندگی من زیاد اتفاق افتاده است.
اما تنهایی نوع سوم تنهایی ذاتی انسان است. از نظرت رابرت جانسون و خیلی های دیگر در روان شناسی یونگی آدمی به ذات وجودش تنهاست. اروین یالوم می گوید: انسان موجودی معناگراست که به جهانی تبعید شده است که هیچ معنایی به او ارائه نمی دهد. این بی معنایی از نظر یالوم تنهایی می آورد.
فصل سوم به بررسی مفهوم عشق می پردازد و از کمدی الهی دانته برای بیان مفهوم استفاده می کند. فصل چهارم کتاب درباره قهرمان آینده است، یک منجی که در بسیاری از ادیان به آن وعده داده شده است و امیدی برای ساخت دنیایی بهتر.
جمع بندی
این کتاب برای کسانی که می خواهند با مفهوم فرافکنی روان شناسی یونگ به طور ساده آشنا شوند کتاب مناسبی است. استفاده از استعاره ها و داستان های ساده آن را خواندنی کرده است. من یک برداشت مستقل از کتاب اسرار سایه هم نوشم که می توانید به آنجا هم سری بزنید.
بخشی هایی از کتاب
در فرهنگ جامعه فرافکنی متقابل به عنوان پیش شرط ازدواج قلمداد می شود. ما این نکته را بدیهی فرض می کنیم که هر گاه عاشق کسی شدیم با او ازدواج کنیم. اما عاشق بودن تضمینی برای یک ازدواج موفق نیست. وقتی شما عاشق می شوید، شیفته و هیجان زده می شوید.
شما طلای خود یعنی عمیق ترین ارزش درونی خود را به شخص دیگر فرافکنی می کنید. شما آن را در اختیار او قرار می دهید تا برای مدتی آن را نگه دارد و هنگامی که آماده بودید آن را به شما برگرداند. و اگر این احساس متقابل باشد او هم طلای خود را در اختیار شما قرار داده است.
شما چه برداشتی از مفهوم فرافکنی دارید؟ به نظر شما ما چه زمانی چه چیزی را فرافکنی می کنیم؟ اصلا تعریف شما از فرافکنی چیست؟
سلام علی جان
کتاب خوبی رو معرفی کردی . کلا هر کتابی که بنیاد فرهنگ زندکی چاپ کنه ارزش خوندن داره. البته شاید برای شخصی که تازه با تئوری یونگ میخواد آشنایی پیدا کنه متنش چندان روان و دلنشین نباشه .
به پیشنهاد استاد سهیل رضایی من با خوندن این کتاب به مفهوم اعتماد به نفس و عزت نفس نزدیکتر شدم. با استنباط من طلای درون همین دوتاهست . چیزی که باید از درون نشات بگیره و گاهی ما در بیرون به دنبالش هستیم و فرافکن میکنیم ش
پیروز باشی
سلام حسین جان
ممنونم که وقت گذاشتی و این مطلب را خواندی. چقدر خوب گفتی که اعتماد به نفس و عزت نفس طلای درون ماست. یاد این رباعی از دیوان شمس افتادم:
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
وبلاگت را خیلی دوست داشتم حسین جان، فعلا صفحه اولش را خواندم و پست با ترس هایمان چه کنیم برای من خیلی آموزنده بود. خوشحالم دوستان نویسنده ای دارم که زندگی می نویسند.
کتاب رو که تموم کردم، حس کردم نیاز به یک جمع بندی خوب دارم و ازتون ممنونم که نوشتید. تو ذهنم بهتر تونستم با این کتاب ارتباط برقرار کنم به واسطه ی نوشتتون
سلام مرسی از لطفتون. کامنت خیلی دلگرمکنندهای بود و خوشحالم که این نوشته به دلتون نشسته و براتون مفید بوده.