این روزها در حال خواندن درس چالش نگارش متمم هستم. امشب خیلی اتفاقی کتاب نون نوشتن را باز کردم و به این پاراگراف درخشان محمود دولت آبادی برخوردم. همین چند خط نشان می دهد که نوشتن برای چیزی عظیم تر از خود چقدر کار دشواری است.
سه شب پیش، در تاریخ ۱۳۶۱/۱۰/۶ به ساعت ۵ بعد از نیمه شب، یعنی صبح روز هفتم دی ماه جلد هشتم کلیدر را به پایان رسانیدم. اما پیش از آن که فرصتی برای رضایت از کاری که انجام داده ام پیدا کنم، بلادرنگ دشواری باقی مانده ی کار و دنباله ی راه را که باید بپیمایم حس کردم. این است که احساس آسودگی خود را باید حواله بدهم به پایان کار که بدین ترتیب یک مجلد دیگر باقی است که باید بازنویسی اش بکنم و این کار را از امشب آغاز می کنم و امیدوارم بتوانم پیش از پایان سال جاری- عمری اگر باشد- آن را به پایان رسانم. چقدر طولانی شد این آرزو، و چقدر دشوار سپری شد این پیمایش راه. در هر حال چاره ای به جز کار و کار و کار نمی بینم.
اولین وبلاگی که شروع کردیم با چند تا از دوستان به نوشتن، نونِ نوشتن بود.
زندگی و نوشته های این مرد عجیب تکان دهنده اند.
مطلبی راجع به دیدارم با او نوشته ام خواستی ببین:
http://behnamfallah.ir/%d9%85%d9%86-%d9%88-%d9%85%d8%ad%d9%85%d9%88%d8%af%d9%90-%d8%af%d9%88%d9%84%d8%aa-%d8%a2%d8%a8%d8%a7%d8%af%db%8c/
سلام بهنام
مطلبت را خوندم. خیلی خوب نوشته بودی. من یک بار محمود دولت آبادی را در کافه ای نزدیک خیابان کریم خان دیدم. بیشتر دولت آبادی را به واسه کتابهایش شناختم. بعد از کنکور کلیدر را خوندم که به نظرم بهترین رمانی است که تا امروز از یک نویسنده ایرانی خواندم. بعدش هم سایر کتاب های دولت آبادی را مطالعه کردم. همان طور که در گفتگو با تو استاد به کار و کار اشاره کردند، به نظرم در زمانه ما بیش از هر وقت دیگری به کار کردن نیاز داریم. یادم هست در گفتگو با مسعود بهنود و یک گفتگو به مناسبت تولد ۷۷ سالگی نیز چندین بار از واژه کار صحبت کردند. یک بخش از گفتگو تو با استاد بیشتر از تمام صحبت ها بر دلم نشست. لبخندی زد و گفت:«هستن را خوش است، باید ساخت و جلو رفت و سعی کرد وضعیت را بهبود بخشید.
ممنون از زمانی که گذاشتی:)
خوشحالم که باهات آشنا شدم بهنام عزیز