احتمالاً همه ما از دوران مدرسه چند شعر و داستان را خوب به خاطر داریم؛ لاکپشت و مرغابی‌ها، شعر مادر ایرج میرزا و برای من آی آدم‌های نیما یوشیج. یکی از اولین شعرهای نویی که خواندم و از همان بار اول بر دلم نشست.

شعری که می‌توان برداشت‌های سیاسی و اجتماعی از آن داشت. از طرفی باتوجه به زندگی سخت نیما، می‌توان این شعر را به خود نیما هم نسبت داد. پیدا کردن شعر کار چندان سختی نیست اما من هم در ادامه این شعر را در این پست می‌گذارم:

آی آدم ها که بر ساحلْ نشستهْ شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پایِ دائم می زند
رویِ این دریایِ تند۱ و تیره۲ و سنگین۳ که می دانید.
آن زمان که مست۴ هستید از خیالِ دستْ یابیدن۵ به دشمن،
آن زمان که پیشِ خودْ بیهوده پندارید
که گِرِفْتَسْتیدْ۶ دستِ ناتوانی۷ را
تا تواناییِّ۸ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگْ می بندید
بر کمرهاتان کمربند.
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جانْ، قربان۹!
آی آدم ها که بر ساحلْ بساطِ۱۰ دِلْگُشا۱۱ دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خوانَد شما را.
موجِ سنگین را به دستِ خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشمِ از وحشتْ دریده
سایه هاتان را زِ راهِ دورْ دیده
آب را بلعیده در گودِ کبود۱۲ و هر زمانْ بیتابیَشْ۱۳ افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدم ها!
او زِ راهِ دورْ این کهنهْ جهان را باز می پاید،
می زند فریاد و امّیدِ کمک دارد.
آی آدم ها که رویِ ساحلِ آرام در کارِ تماشایید!
موج می کوبد به رویِ ساحلِ خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جایْ افتاده۱۴، بس مَدْهوش۱۵.
می رود نعره زنان۱۶. وین بانگْ۱۷ باز از دور می آید:
– ₍₍آی آدم ها₎₎ …
و صدایِ بادْ هر دمْ دِلْگَزاتَر۱۸،
در صدایِ بادْ بانگِ او رهاتر
از میانِ آب های دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
آی آدم ها

احتمالاً همه ما نیما یوشیج را می‌شناسیم؛ پدر شعر نو. کسی که علی‌رغم همه مخالفت‌ها و بی‌مهری‌ها، جان تازه‌ای در شعر فارسی دمید و شعر را با مسائل اجتماعی ترکیب کرد. نیما یوشیج نماد یکی از همان کسانی است که با ایمانی پیامبرگونه و راسخ به آن‌چه انجام می‌دهند، در مسیر خود قدم برمی‌دارند و قضاوت درباره کار خود را به آینده وامی‌گذارند.

برای خود من دو چیز در این شعر اهمیت زیادی دارد؛ اولی وزن شعر و دومی تصویرسازی‌های بدیع. نیما طوری تصویر یک غریق در آب را به نمایش گذاشته که انگار این حالت را تجربه کرده است. مثلاً در جایی که نوشته «سایه‌هاتان را از دور دیده، آب را بلعیده در گود کبود و …» انگار در میان آب سرگردان است و تنها می‌تواند تصاویری محو از آدم‌های لبِ ساحل را تماشا کند و بیت آخر که به این‌جا می‌رسد که از میان آب‌های دور و نزدیک، صدای آن آدم شنیده می‌شود. تصویری از غرق شدگی و همه این تصویرسازی و این مفهوم پردازی به موجزترین شکل ممکن انجام شده است.

از همان زمان دبیرستان این شعر و شعر «داروگ کی می‌رسد باران؟» عجیب بر دلم نشست. انگار این دو شعر بارها و بارها و در زمانه‌های مختلف خود را تکرار می‌کنند.

یک نکته هم از قسمت سوم پادکست ری‌را در ذهنم مانده که اهمیت نیما و ایمان او به کارش را بیش‌تر نشان می‌دهد. شعر آی آدم‌ها را نیما در سال ۱۳۲۰ سروده است و ۵ سال بعد برای اولین بار و در اولین کنگره نویسندگان ایران، خود نیما این شعر را خوانده است. ظاهراً در هنگام خواندن شعر آی آدم‌های نیما، یکی از ادبای آن زمان، احتمالاً بدیع‌الزمان فروزان‌فر از شدت خنده به زیر میز رفته است. یعنی حتی کسی مثل فروزان‌فر هم در آن زمان نتونسته اهمیت این شعر را درک کند و این اهمیت نیما را بیش‌تر و بیش‌تر نشان می‌دهد. پیشنهاد می‌کنم اگر می‌خواهید بیش‌تر و بهتر درباره شعر «آی آدم‌ها» بدانید، قسمت سوم پادکست «ری‌را» گوش کنید:

پادکست ری‌را در اسپاتیفای