یکی از علایق همیشگی من داستان‌خوانی است. تقریباً شش‌ماهی هست که با جمعی از دوستان کلاس داستان‌نویسی، به جمع‌خوانی کتاب «یک‌درخت، یک‌صخره، یک‌ابر» می‌پردازیم. این کتاب آنتولوژی داستان کوتاه جهان است. کتاب‌های آنتولوژی فرصتی برای مطالعه فشرده نوشته‌ها یا مطالعات خاص یک حوزه را فراهم می‌کند. آنتولوژی یعنی هستی‌شناسی و در همین کتاب «یک‌درخت، یک‌صخره، یک‌ابر»، می‌توانیم با تاریخ داستان‌نویسی کوتاه جهان و برترین داستان‌های کوتاه آشنا شویم. این هفته نوبت به داستان «اولین غاز من» اثر ایساک بابل رسید. اگر حوصله خواندن یک داستان کوتاه و تاثیرگذار را دارید، لطفاً تا پایان این نوشته را بخوانید. اول اجازه دهید کمی ایساک بابل را بهتر بشناسیم.

ایساک بابل؛ کمونیستی که از انقلاب کنار رفت

ایساک بابل، نویسنده روسی بود که گرایشات کمونیستی داشت و در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه از انقلابیون به شمار می‌آمد. بابل مثل دوست و استادش، گورکی از طرفداران سرسخت کمونیست بودند و برای بیان ارزش‌ها قلم می‌زدند. البته بعدها بابل به اردوگاه‌های کار اجباری تبعید شد و انقلاب یکی از فرزندانش را بلعید. بابل نویسنده پرکاری به شمار نمی‌آید. در طول عمرش نزدیک به ۵۰ داستان کوتاه نوشت. یکی از ویژگی‌های جذاب نثر بابل، ایجاز است. پیشنهاد می‌کنیم در حد ۱۰ دقیقه وقت بگذارید و داستان کوتاه «اولین غاز من» را بخوانید. در سایت کافه کاتارسیس داستان درج شده است.

اولین غاز من؛ ابزار وجود و خشونت عریان

اگر بخواهم خیلی خلاصه اولین غاز من را تعریف کنم، باید بگویم که این داستان درباره سربازی تازه‌وارد به ارتش سرخ است. او که قد کوتاهی دارد، روزنامه‌نگار است و عینک می‌زند. از ابتدای داستان می‌توانید قدرت قلم و تفاوت نگاه بابل را احساس کنید. زمانی که فرمانده توصیف می‌شود، بسیار رشید، دلاور و جذاب است. همان‌جا اولین نشانه‌های داستان مبنی بر اینکه سرباز جدید، جایی در میان‌ ارتشی‌ها ندارد، مشخص می‌شود. زمانی که فرمانده عینکی بودن سرباز را به تمسخر می‌گیرد و می‌گوید:«اینجا به عینکی‌ها سخت می‌گذرد.»

در ادامه فردی به درجه «سررشته‌دار» سرباز جدید را تا محل اقامتش راهنمایی می‌کند که روستایی نزدیک همان‌ مقر فرمانده‌ است. در بین راه سررشته‌دار به سرباز جدید توصیه می‌کند که اگر می‌خواهد زودتر در اینجا، جابیفتد بهتر است به یک زن پاک تجاوز کند. البته عبارت «تجاوز» در متن فارسی سانسور شده و همین مساله معنای داستان را مختل کرده است. در روستان سرباز جدید با سربازان قزاق روبه‌رو می‌شود و بارها در کلام و رفتار مورد تمسخر قرار می‌گیرد. در ادامه داستان سرباز جدید سعی می‌کند به سربازان قزاق نزدیک شود اما حاصلی ندارد. سرباز تازه‌وارد به سراغ زن‌صاحب‌خانه‌ می‌رود که مشغول آشپزی است و درخواست غذا می‌کند اما زن به او اعتنایی نمی‌کند و سرباز تازه‌وارد با مشت به سینه زن می‌کوبد.

در صحنه بعدی، چشم سرباز به غازی در وسط حیات می‎افتد. سرباز غاز را می‌گیرد و با بی‌رحمی تمام سرش را خورد می‌کند. با شمشیر دل و روده غاز را بیرون می‌آورد و غاز بدبخت را برای پختن به دست زن می‌دهد. اینجا صحنه‌ای است که تمام داستان تغییر می‌کند. چند لحظه بعد سربازان قزاق که شاهد کشته‌شدن غاز بوده‌اند، سرباز جدید را به غذای خودشان دعوت می‌کنند تا غاز آماده شود. بعد از غذا، سرباز جدید خطابه جدید لنین را می‌خواند. در انتهای شب همه‌ی سربازان کنار هم در داخل طویله خوابیده‌اند و سرباز جدید خواب زن می‌بیند.

چند نکته درباره داستان اولین غاز من

به نظرم ایجاز یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های داستان بابل است. کل داستان از نظر روایت زمانی تقریباً نصف روز، از ظهر تا انتهای شب را دربرمی‌گیرد و فقط اطلاعاتی به خواننده ارائه‌ می‌شود که برای باورپذیری داستان لازم است. تقابل عینک در مقابل شمشیر که همان اندیشه در برابر خشونت است، هم از ابتدای داستان نشان داده می‌شود. در نهایت هم این خشونت است که پیروز می‌شود و سرباز جدید در شرایط جنگی باید خشونت را نشان دهد.

متاسفانه در ترجمه فارسی همان تک جمله حذف‌شده «باید به یک زن تجاوز کنی» کل معنا را بهم ریخته است. صحنه فجیع کشتن غاز را می‌توان معادل تجاوز در نظر گرفت. غازی که در زیر دست و پا خورد می‌شود و خونش پخش زمین می‌شود. حتی بابل در اینجا با کمک گرفتن از زبان، این خشونت بی‌حد و مرز را عریان‌تر بیان می‌کند. «سرش زیر چکه‌ام خرد شد.» این جمله طلایی کاملاً خشونت عریان را نشان می‌دهد و حتی بار معنایی قوی‌تری به جمله می‌دهد. طبیعتاً جمله می‌توانست به این شکل هم بیان شود که «سرش را زیر چکه‌ام خرد کردم» اما این جمله بیشتر قدرت فاعل را نشان می‌دهد و جمله بابل اوج ظلم پذیری را به مخاطب نشان می‌دهد.

جدای از این صحنه درخشان، توصیفات درخشان بابل و البته صحنه پایانی داستان، یعنی جایی که سربازان کنار هم خوابیده‌اند هم عالی ساخته شده است. خوابیدن کنار هم سربازان نشان می‌دهد که حالا سرباز جدید در بین سربازان قزاق پذیرفته‌شده است.

به‌نظر من این داستان جدای از ارزش ادبی و البته داستان‌پردازی درخشان بابل، به ابراز وجود هم اشاره می‌کند. بابل خود یهودی بوده و با اشاره‌هایی که در داستان داریم، می‌توان حدس زد که سرباز تازه‌وارد هم یهودی است. از طرف دیگر تحقیرهای زیاد او از همان ابتدای داستان و البته واکنش سرباز با کشتن غاز هم نوعی ابراز وجود است. ابراز وجودی که چون سرکوب می‌شود، در قالب خشونتی عریان فوران می‌کند. پیشنهاد می‌کنم اگر به این داستان علاقه‌مند شدید،  سری به صفحه جمع خوانی این داستان در سایت کاوه فولادی نسب بزنید و یادداشت‌های بیشتری درباره این داستان بخوانید.