بیشتر ما پشت یک ویترین شیشه ای زندگی می کنیم. اگرچه تفاوت نگاه به افراد و اشیاء از پشت شیشه یا بدون آن به ظاهر زیاد نیست. اما نمی توان از کیفیت نگاه مستقیم به اشیاء غافل شد. بدون یک شیشه ما می توانیم با تمام وجود همه چیز را لمس کنیم. امروز که داشتم خیلی اتفاقی وبلاگ شهرزاد و پست اندر اوصاف اینستاگرام (۳) می خواندم یادم افتاد که من یک سال است اینستاگرام ندارم. گفتم بد نیست که تجربه های این یک سال را بنویسم. همه چیز از یک اشتباه شروع شد. اشتباهی که اولش فکر نمی کردم تا این اندازه مفید باشد.
یک اشتباه ساده
در نوروز سال گذشته که بیشتر وقتم را در خانه سپری می کردم. همان وقت ها دلم می خواست کمی از شبکه های اجتماعی فاصله بگیرم. البته تا قبلش هم فعالیت چندانی نداشتم و به اصطلاح در دسته فالورهای روح (Ghost followers)قرار می گرفتم. با خودم قرار گذاشتم برای چند هفته اینستاگرام را دیلیت کنم. احتمالا شما هم تجربه دیلیت کردن موقت اکانت را دارید. کار چندان سختی نیست اما همه چیز دست به دست هم داد تا اشتباهی اینستاگرام من پاک شود. برای حذف موقت به سایت اینستاگرام رفتم و آنقدر عجله داشتم که متوجه نشدم که به جای دیلیت موقت اکانتم را حذف کرده ام.
روزهای سخت اول؛ کابوس زندگی بدون اینستاگرام
راستش پیش از پاک کردن اتفاقی اینستاگرام هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد به شبکه های اجتماعی وابسته باشم. جالب است که شب اول پس از پاک کردن اینستاگرام کابوس دیدم. کابوسی مربوط به اینکه در محیط کار با یکی از همکارانم دعوا می کنم و داد می زنم من اشتباهی اینستاگرامم را پاک کردم. اجازه دهید صادقانه اعتراف کنم که اینستاگرام برای من مثل خیلی های دیگر چیزی شبیه به یک کارگاه بازی بود. من لذت تجسس را از دست داده بودم البته خبر داشتن از اینکه چه کسی در کجا کامنت گذاشته یا چه چیزی را لایک کرده قطعا هیچ تاثیری بر روی زندگی من نداشت. ( نمی دانم اسمش را چه می توان گذاشت اما انگار ما یک میل عجیب به دانستن بی خاصیت ترین اطلاعات داریم.)
وسوسه به بازگشت
پس از چند روز سخت اول که دستم دنبال چیزی می گشت که لایک کند. دچار یک سوء هاضمه محتوایی شده بودم. یکی از عادت های بدی که اینستاگرام در من ایجاد کرده بود وقت گذراندن های بی خود بود. معمولا وقتی وارد اینستاگرام شده ایم انگار قدم به یک مال (Mall) بزرگ گذاشته ایم. در یک مغازه ( شما بخوانید اکانت) جشن تولد است. یک اکانت دیگر از عشق و عاشقی می گوید. مغازه بعدی ابزار و لوازم سوزناله های شکست عشقی را می فروشد و وقتی از اینستاگرام بیرون می آیید می بینید چند ساعت سرگردان بوده اید و هیچ چیز هم به دست نیاورده اید. درست مثل یک خریدار که ساعت ها در یک مال بزرگ می چرخد و آخر سر هم متوجه می شود اینجا چیزی برای عرضه نیست. وسوسه بازگشت داشت حسابی وسوسه ام می کرد. حالت من آن موقع مثل عکس همین آقا است که به دنبال چیزی می گردد، منتهی من دنبال چیزی بودم که وجود نداشت.
همه چیز عادی می شود
بعد از چند روز تصمیم گرفتم وقتم را به چیزهای دیگری اختصاص دادم. کتاب خواندن یکی از کارهایی بودن که جایگزین اینستاگرام کردم. بعد از یکی دو ماه اول همه چیز داشت عادی می شد. البته این عادی شدن چندان راحت نبود. کتابخوان نمی توانست به اندازه تعداد لایک های یک پست آندرنالین ترشح کند. اما تقریبا اینستاگرام داشت فراموش می شد.
مقاومت و اتفاقات بیرونی ، فرصت بیشتر برای کارها بهتر
من همچنان داشتم برای بازگشت مقاومت می کردم. راستش من هیچ وقت از اینستاگرام برای کارهایی مثل دوست یابی استفاده نمی کردم. بیشتر عادت های قدیمی داشت اذیتم می کرد. مثلا با خودم می گفتم که چقدر خوب می شد این عکس را استوری می گذاشتم. اما بعد به این فکر کردم که چرا باید لذت بخش ترین لحظاتم را استوری کنم؟ در حقیقت آن لحظه و آن عکس بیشترین لذت را برای من ایجاد می کرد. اشغال چند پیکسل از صفحه یک موبایل نمی تواند آن لحظه را آن طور که من درک کرده ام به دیگران منتقل کند. به تدریج این عادات را هم فراموش کردم.
توهم لایک و کامنت
شاید اولین درسی که از این یکسال گرفتم این است که اسیر لایک و کامنت نشویم. راستش را بخواهید اساسا ما خیلی وقت ها نمی دانیم چه چیزی را لایک می کنیم. خیلی وقت ها عضله ما عادت به کاری می کند و پس از چند بار تکرار برایش عادت می شود. به نظرم جنس لایک ها از همین کارهای عادی است. کامنت ها هم چیزی بیشتر از این نیستند. به قول محسن نامجو ( در یک سخنرانی که الان به خاطرم نیست) طرف در کامنت می نویسد لطفا بروید تاریخ بخوانید. انگار نویسنده کامنت خودش تاریخ را خوانده و الان آمده آن را برای بقیه تعریف کند.
زندگی از پشت ویترین
اینستاگرام زندگی پشت یک ویترین است. طبیعتا همه سعی می کنند بهترین نورپردازی و دکور را در ویترین خود به کار ببندند. هیچ وقت هیچ فروشنده ای کالای بی کیفیت خود را پشت ویترین نمی گذارد. اگر هم بی کیفیت باشد، حداقل رنگ و لعاب خوبی به آن می دهد. در اینستاگرام هم اکثرا حال خوب خود را به نمایش می گذارند. من اسم این را زندگی پشت ویترینی می گذارم. ما فقط از جلو ویترین ها رد می شویم و نمی دانیم دقیقا در داخل آن چه خبر است. راستش این بازار آنقدر شلوغ است که حتی کسی متوجه بسته شدن مغازه شما هم نمی شود.
در این یک سال چه چیزهایی به دست آورده ام؟
وقت بیشترین چیزی است که در یک سال اخیر به دست آورده ام. قبلا معمولا حداقل روزی چند ساعت را در اینستاگرام سرگردان بودم. به جز وقت انرژی و توجه بیشتری هم برای چیزهای مهم زندگی دارم.
زمانی، هزینه ای که دیده نمی شود
شاید بیشترین چیزی که امسال به دست آوردم وقت بود. اینستاگرام وقت را بیش از اندازه هدر می دهد. وقت گذاشتن حضوری برای آدم هایی که واقعا ارزشمند هستند. وقت گذاشتن برای لحظاتی که واقعا ارزش بودن دارند. وقت گذاشتن برای چیزهایی که در زندگی هر کس مهم هستند. ساختار شبکه های اجتماعی به گونه ای طراحی شده که کمترین خروج از آن ها اتفاق بیفتد. وارد شدن به اینستاگرام دست خودتان است اما شما مشخص نمی کنید کی از آن خارج می شوید.
توجه و آرامش بیشتر، ما همان انسان های قدیمی هستیم
ذهن ما نمی تواند در آن واحد به هزاران موضوع توجه کند. در معرفی کتاب چگونه خدا مغز شما را تغییر می دهد، از تئوری مغز سه گانه مک لین گفتم. این تئوری نشان می دهد که بخش بسیار کوچکی از مغز تمدن را به وجود آورده است. در حقیقت مغز ما با مغز اجدادمان تفاوت زیادی ندارد. به همین دلیل نمی توانیم آن را با انبوهی اطلاعات کم اهمیت پر کنیم. مساله توجه هم از همین نوع است. وقتی ما توجه مان را در طول روز معطوف لایک، کامنت و بازی های اینستاگرامی می کنیم برای مسائل دیگر عملا وقت و توجهی باقی نمی ماند.
لذت بودن در دنیای واقعی، هیچ چیز جای کیفیت را نمی گیرد
در تقسیم بندی نسل ها، افراد متولد دهه ۹۰ تا ۲۰۱۰ را نسل Z می نامند. من هم در همین دسته قرار می گیرم. نسلی که بیشتر از نسل های قبلی خودش با انقلاب تکنولوژی و سوشال مدیا آشنا شد. به عبارتی دیگر تولد نسل Z مصادف با فراگیری انواع سوشال مدیا بود. شاید سوشال مدیا بیشتر از هر چیز دیگری بر کیفیت زندگی تاثیر مستقیم بگذارد. اعداد هیچ وقت نمی توانند لذت یا سختی چیزی را نشان دهند. به نظرم اینستاگرام بیش از هر شبکه دیگری ما را به اعداد وابسته کرده است.
آیا واقعا هر کسی که تعداد فالور بیشتری داشته باشد حال بهتری دارد؟ راستش من هیچ وقت شاخ اینستاگرام نبود ام و نهایت فالورهای من محدود به دوستان کاری و دانشگاه می شد. اما بعد از اینکه اینستاگرام را حذف کردم، متوجه شدم بیشترین اوقات من حداکثر با ۱۰ نفر پر می شود. در حقیقت فضایی مثل اینستاگرم بیشتر از جنس اعداد و ارقام با انسان ها برخورد می کند. ( ماهیت این فضا این طور تعریف شده است.) اما در روابط انسانی کیفیت حرف اول را می زند. هر رابطه چالش های خاص خود را دارد. زمانی که از جنس اعداد با افراد برخورد می کنیم دیگر توجهی به این چالش ها نداریم. اما در دنیای واقعی متوجه سختی حفظ رابطه ها می شویم.
من الان اینستاگرام دارم
بله، تعجب نکنید. چند روز پیش قصد شرکت در یک کلاس آموزشی را داشتم. تنها راه ثبت نام نیز دایرکت دادن به صفحه موسسه در اینستاگرام بود. شرکت در این کلاس برای من مهم بود، به همین دلیل اینستاگرام را دوباره نصب کرد. البته از آنجا که سوشال مدیا مثل مواد مخدر است، بیشتر دقت می کنم که گرفتارش نشوم. یک اسم مستعار انتخاب کردم و هیچ کس را هم فالو نکردم. صرفا به همان موسسه آموزشی پیام دادم. بعد از شروع کلاس ها هم دوباره اینستاگرام را پاک می کنم. البته من کلا با شبکه های اجتماعی مشکل دارم. احتمالا اکانت توییترم را هم که آنجا هم فعالیتی ندارم، پاک کنم.
در پایان می خواهم بگویم سوشال مدیا چیز بدی نیست. یک نمونه اش همین لایوهای آموزشی ( البته تعدادشان محدود است) که این روزها برگزار می شود. همچنین کسب و کارهایی نیز در آن شکل گرفته است. اما به نظر من ( کاملا شخصی ) اینستاگرام نمی تواند کیفیت زندگی را افزایش دهد. ما مثل خریداران هستیم که خودمان هم می دانیم کالایی در بازار اینستاگرام نیست، اما همیشه ساعات زیادی را در آن صرف می کنیم. خوشحال می شوم اگر شما هم تجربه ای از اینستاگرام یا نظر متفاوتی دارید در زیر همین پست بنویسید.
ملموس بود برام.
نزدیک به ۳ و نیم سال است که در هیچ سوشال مدیایی نیستم و این زندگی را برایم به نوعی دیگر رقم زده است.
البته به نظرم آن قسمت از نوشته که قسمت کوچکی از مغز ما تمدن را رقم زده، چندان پایه تحقیقاتی نداشته باشد.
امیدوارم اثرات فزاینده این تصمیم همیشه بهت برگرده.
سلام بهنام عزیز
در شرایط حاضر دوری از سوشال مدیا را بهترین گزینه می دانم. کار کردن و توسعه مهارت ها در شرایط نامطمئن امروز بهترین استراتژی است که می توان انجام داد. درباره تئوری مغز سه گانه در چند پست بهش اشاره هایی کردم اما قصد دارم همه مطالب را یکجا بنویسم. بخشی از چیزهایی که گفتم مربوط به تحقیقات نویسنده های کتاب خدا چگونه مغز شما را تغییر می دهد بود. بخشی دیگر هم متعلق به تئوری ها کارل یونگ است. خوشحالم که نظرت را به اشتراک گذاشتی.
من حدود یک هفته هستش ک اینستا رو از گوشیم پاک کردم و یه پیج ۱۰k ی خیلی فعال داشتم با کلیپ های خودم … الان به شدت وقت اضافه دارم و نمیدونم چیکار کنم تلگرام و واتس اپمم پاک کردم فقط با یه خط جدید یه واتس اپ دارم برای کلاس های دانشگاه … توی شرایط قرنطینه واقعا کنار گذاشتن فضای مجازی سخته چون تنها راه ارتباط ما با ادم هاست … ولی مشتاقم این کارو ادامه بدم تا جایی ک ب ارامش برسم و از اون هیاهو کاملا پاک بشم
سلام
ممنونم که وقت گذاشتی و مطلب رو خوندی. راستش این نوشته برای اوایله امساله و من هم اون موقع به شدت از این تصمیم خوشحال بودم. اما کم کم قرنطینه من رو به یک آدم بسیار گوشه گیر تبدیل کرده بود. فعلا هم دورکار هستیم و تقریبا به جز خرید خونه یا گاهی پیاده روی جایی نمیرم. این وضعیت داشت خودم را کلافه می کرد و با خیلی از دوستام مشورت کردم. یکی شون گفت علی تو واقعا منزوی شدی. دیدم آره راست میگه و فکر می کنم حدود ۲ ماه هست که به اینستاگرام برگشتم. البته خیلی حواسم هست درگیر زرق و برقش نشم. یک لیمیت گذاشتم براش که بعد از ۱۵ دقیقه برنامه رو ببنده و سعی می کنم نهایتا ۳۰ دقیقه در روز ازش استفاده کنم. حدس می زنم بعد از کرونا هم دوباره دی اکتیو یا پاکش کنم.
راستش به نظرم یکی از مهم ترین چیزهایی که این اتفاق برای من به همراه داشت این بود که تصمیم ها همیشگی نیستند. واقعا قانع کردن خودم به باز کردن یک اکانت جدید سخت بود اما به نظرم در مقطع فعلی درسته. به نظرم تو هم می تونی این کار رو بکنی. اگر خیلی نگران هستی برای لیمیت بذار. من توی تلگرام البته خیلی فعال نیستم و به جز چند تا کانال که گه گداری می خونم، وقتی براش نمیذارم.
بارها اینستاگرامم را دی اکتیو کرده ام اما باز برگشته ام روزی ده بار پاک کرده ام و باز نصب کرده ام اما امروز دیگر به جنون رسیدم از قتل عمد زمان هایم در اینستاگرام از وقتی که می تواند من را به سوی هدفم پیش ببرد و در اینستاگرام هدر می رود پس تصمیم را گرفتم و اینستاگرام را نه دی اکتیو بلکه دیلیت اکانت کردم در حال حاضر پر از حس های مبهم هستم حس کلافگی، سرگزدانی، حس یک خلاء عمیق در وجودم اما شک ندارم که من می توانم از این مرحله هم عبور کنم
سلام وحیده عزیز
خوشحالم که گذرت به این نوشته افتاده و منو بردی به زمانی که با شبکه های اجتماعی سر جنگ داشتم. اصلاً آدم شبکه های اجتماعی نیستم اما میتونم بگم نسبت به زمانی که این نوشته رو داشتم مینوشتم تغییرات محسوسی کردم. زمانی به شدت صفر و یکی با همه چیز برخورد میکردم اما الان سعی میکنم نگاه خاکستری داشته باشم. من الان روزانه در اینستاگرام هستم و از حال و احوال دوستانم با خبر میشم. سعی کردم با گذاشتن محدودیت روی اپلیکیشن فعالیتم رو به ۱۵ تا ۳۰ دقیقه در روز محدود کنم و بقیهش رو به کارهایی اختصاص بدم که اولویت بالاتری در زندگیم دارند. به نظرم تصمیمی خوبی گرفتی، هرازچندگاهی نیاز داریم که از همه شبکههای اجتماعی خارج بشیم و کمی در خلوت تامل کنیم تا بدونیم کجاییم و حالمون چطوریه. در هر صورت از آشنایی باهات خوشبختم و برات بهترین ها رو آرزو میکنم.
با احترام، علی
سلام
خیلی خوب بود و حال دل خیلی ها رو شما روان و گویا نوشتی. منم دقیقا مدتها گرفتارش بودم و از زمانی که ناخواسته اونجا تلف می شد در عذاب. الان اینستاگرام رو دارم و اکانتم فعال هست ولی بطور ناگهانی دیگه سمتش نرفتم(انگار زده شده باشم، البته ف ی ل ت ر شدن هم بی تاثیر نبوده). الان شاید ماهی یبار اونم نیم ساعت برم یه تابی بخورم.
البته اعتراف میکنم که هنوز وقت آزاد شده رو نتونستم اونطور که دلم میخواد جای دیگه هزینه کنم و از این بابت ناراحتم.
سلام امیرجان
خوشحالم که این نوشته برات جالب بوده. راستش من خودم از فضایی که اون زمان داشتم کمی دور شدم و الان دیدم نسبت به شبکه های اجتماعی کمی تغییر کرده. مرسی از وقتی که گذاشتی و امیدوارم زمانت رو اونطوری که دوست داری مدیریت کنی.
درود من این تصمیم رو خیلی وقته داشتم و چنین روزی دوروز پیش این کارو کردم اولش دچارسردرگمی داشتم ولی کم کم ذهنم خیلی آروم شد وانگار یه سنگی ازروذهنم برداشته شد ، من خودم نوازنده ویلن هستم و باید برای تبلیغات خودم. ویدیو درست کنم باز امشب که این متن رو برات مینویسم دوباره اینستارو پاک کردم البته اینستارو نه پیجم رو ،پیجم هست ولی فقطاینستام رو پاک کردم ولی باز دودل هستم، ممنون میشم کمکم کنی، ولی واقعا تو اون دوروز ذهنم بشدت آروم بود و شب ها زود میخوابیدم وصبح ها زود پامیشدم خیلی تایم خوبی بود تواین دروز وامشب که این متن رو مینویسم دوباره پاک کردم اینستام رو ولی باز دو دل هستم که نصب کنم یانه،ممنون میشم راهنماییم کنی.
سلام
کامنتت رو خیلی دیر دیدم و الان دارم جواب میدم. راستش خودم رو در سطحی نمیبینم که بخوام توصیه یا راهکاری بدم اما به نظرم نحوه استفاده از اینستاگرام برای تو با چیزی که من در نوشته مطرح کردم متفاوته. از زمانی که این نوشته رو نوشتم، شاید حدود یک سال بعد، من دوباره اکانت اینستاگرام ساختم البته به ندرت بهش سر میزنم و در واقع توجهی بهش ندارم اما برای شما اینستاگرام یک مجرای بازاریابی و معرفی هنرت هست، برای همین طبیعتاً نمیشه از چنین راهکاری استفاده کرد. پیشنهاد میکنم اگه قصد نداری در اینستاگرام وقتت رو هدر بدی، یک پیج بیزنسی درست کنی و صرفاً روی تولید محتوا خودت متمرکز باشی. اگه پیج شخصی و بیزنسی رو باهم داشته باشی، مجبور هستی که دیگران را فالو داشته باشی یا در دام الگوریتم های شبکه های مجازی، بیفتی و وقت زیادی رو هدر بدی. خصوصاً اینکه گمان میکنم یک نوازنده نیاز به تمرکز زیادی برای تمرین داره و احتمالاً اینستاگرام در این مورد خیلی میتونه آسیب زننده باشه. راستی خوشحالم که این تجربه برات مفید بوده و نظرت رو برام نوشتی. پیشنهاد میکنم بازم برای اینکه تصمیم بهتری بگیری با چندنفر دیگه در حوزه کاری خودت که در اینستاگرام مطرح هستند مشورت کنی، ببینی اون ها چطور هم از ظرفیت بازاریابی اینستاگرام استفاده میکنند و هم اینکه وقت شون رو در این فضا مدیریت میکنند.