من از آن دسته آدم هایی نیستم که خوره یک بازی شوم. اما بعضی وقت ها هم اتفاق می افتد. مثل زمانی که عاشق شطرنج شدم. یا زمانی که مار و پله بازی می کردیم. یا نزدیک ترش همین چند وقت پیش که به لطف دوستان ۱۰ روز(قطع اینترنت) روی کاناپه دراز کشیده بودم و از سر بی اینترنتی یک بازی موبایلی را بازی می کردم. شلیک می کردم تا آجرها خراب شود و من امتیاز بگیرم. اما دنیا همه جور آدمی نیاز دارد. آدم هایی که دلشان برای بازی می رود و حرف روزمره شان درباره بازی های جدید است.
چند ماهی که هنوز اثرات آن روی زندگی من باقی مانده در یک شرکت گیم بودم. آنجا همه خوره بازی بودند. حتی در صحبت های روزمره سر یک بازی با تراکتور از روی هم رد می شدند. بازی هم قدمتی به اندازه انسان دارد. اگر نظریه داروین را قبول داشته باشیم، انگار بازی یادگار اجداد ماست که از بالای درخت پایین آمده اند. آن وقت ها اما بازی یک صنعت میلیون دلاری نبود. امروز نینجا ( شماره یک بازی دوتا) میلیون ها دلار می گیرد تا از توییچ به پلتفرم مایکروسافت مهاجرت کند. فکر می کنم همه خوب می شناسیم آدم هایی را که زندگی دیگران برایشان بازی است. مهم نیست چه اتفاقی می افتد آن ها باید ژست همیشه برنده را داشته باشند. وقایع آبان ۹۸ تا کرونا اسفند چهره ی این بازیگران بیشتر معلوم کرد.
بازی را مبتدی ها برای برد و باخت انجام می دهند اما حرفه ای ها بازی می کنند تا بازی کنند. ذات بازی برای آن ها جذاب است. می گویند پیرمردی به یک قمارخانه می رود و چند دست بازی می کند. دست های اول را می برد و بعد همه را می بازد. چند جوان پیرمرد را به سخره می گیرند که قمارباز خوب کسی است که بداند که چه وقت باید از سر میز بلند شود. پیرمرد پوزخندی می زند و می گوید شما برای برد و باخت به قمار خانه می آیید، من می آیم تا چراغ قمارخانه روشن بماند. همه ی این ها را گفتم و نوشتم تا پس از یک ماه هم وبلاگم را به روز کرده باشم و هم از شماره جدید ناداستان بگویم. موضوعش بازی است. مهم نیست که مثل من خوره بازی باشید یا نباشد، جذبش می شوید.