وابستگی می تواند نسبت به هر چیزی اتفاق بی افتد. نسبت به همه چیز، به کار، به پول، به قدرت، به نوشتن.
راستش فکر می کنم آدم ها وابسته به دنیا می آیند. وقتی تا چند سال اول پدر و مادر از تو مراقبت می کنند، وابسته آن ها می شوی. بعدها در مدرسه ممکن است دوستانی پیدا کنی که برای همیشه وابسته شان باشی و اگر روزی هم رفتند دلتنگی اش همیشه کنارت باشد.
وقتی برای اولین بار عاشق می شوی ممکن است به نگاه هایش وابسته شوی، به حرف زدن هایش و از همه مهم تر به بودنش.
باور کنیم یا نه ما وابسته به دنیا می آییم. وابسطگی خود را حمل می کنیم و مدام از این مساله به مسائل دیگر نسبتش می دهیم، انگار وابستگی ما یک مفهوم کلی تر دارد و این همه چیزی که روی آن وابسته می شویم صرفا و صرفا بازتاب کوچکی است از چیزی که در درون ما جاری است.
آنجا که مولانا می گوید:
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
از وابستگی می گوید که برای مولانا عشق است. حال این وابستگی در هر کدام از ما شکل های مختلف دارد.
فصل نامه سان که یلدا امسال ۱ ساله می شود به سراغ وابستگی رفته است، نویسنده های این ناداستان از وابستگی نوشته اند. راستش بعضی نوشته ها برای من بغض آور بود مثل نوشته ی دربارانداز از محمد طلوعی که درباره جدایی بود. یا نوشته موزه ی جدایی که فروغ منصور قناعی ترجمه اش کرده بود.
انگار شنیدن وابستگی دیگران هم به اندازه وابستگی خود آدم تلخ است. خصوصا اگر وابستگی درباره کس یا کسانی باشد که کوتاه یا بلند مدت ترک ( ترک شان یا ترکت) کرده اند. عکس روی جلد سان را نگاه کنید. انگار کسی که می خواسته چهره ای را که به آن وابسته بود پاک کند. وقتی در زمانی وابسته هستی احساس نمی کنی که این کار خطرناک است، وقتی آن طناب کوتاه یا بلند وابستگی پاره شد می فهمی چقدر وابسته بودی و چقدر می تواند این وابستگی خطرناک باشد.
می توانید از وبسایت ناداستان شماره ۴ سان را تهیه کنید.