مدت ها بود که می خواستم فیلم The Stanford Prison Experiment را تماشا کنم. قرنطینه و همزمانی چند اتفاق دیگر باعث شد که بالاخره این فیلم را نگاه کنم. قبلا جسته و گریخته درباره آزمایش زندان استنفورد چیزهایی شنیده بودم اما فیلم آزمایش زندان استنفورد در قاب سینما به خوبی تمام جزئیات را نشان داد.
زندان استنفورد، شروع فیلم با مصاحبه
فیلیپ زیمباردو روانشناس آمریکایی طراح آزمون زندان استنفورد است. بیشتر شهرت زیمباردو را نیز باید مدیون همین آزمایش دانست. فیلم در ابتدا دستیاران زیمباردو را نشان می دهد که در حال مصاحبه با داوطلبین هستند. صحبت های اول فیلم بسیار جالب است، هیچ زندانی سوء سابقه ندارد. همگی از سلامت کامل روانی برخوردار هستند. زمانی که مصاحبه گران از داوطلبین می پرسند که دوست دارند نقش زندانی را داشته باشند یا زندانبان. همه داوطلبین بلا استثناء می خواهند زندانی باشند. حتی یک از داوطلبین می گوید: چه کسی دوست داره زندانبان باشه؟
کسانی که برای آزمایش انتخاب شوند، برای هر روز ۱۵ دلار پول می گیرند. بیشتر داوطلبین علت تمایل خود به شرکت در آزمایش را دریافت ۱۵ دلار دستمزد روزانه اعلام می کنند. در ادامه فیلم نشان می دهد که زیمباردو با پرتاب سکه ( آزمون تصادفی ) داوطلبین را به دو دسته زندانی و زندان بان تقسیم می کنند. پیش از شروع آزمایش بین داوطلبین و برگزار کننده آزمایش یک قرار داد امضا می شود.
شروع آزمایش با ورود زندانی ها
زندان شبیه سازی شده در حقیقت ساختمان دانشگاه استنفورد است. زندانیان توسط پلیس دستگیر می شوند و به زندان فرستاده می شوند. هر زندانی فقط یک شماره دارد که با همان شماره صدا زده می شود. در ابتدا قرار است ازمایش به مدت دو هفته ادامه داشته باشد. همه زندانی ها لباس یک شکل می پوشند. به زندانبان ها نیز لباس متحده الشکل به همراه عینک داده می شود. بر اساس قرارداد امضا شده، زندانی ها نباید مورد آسیب قرار بگیرند. زندان بان ها حق ضرب و شتم آن ها را ندارند. زندانی ها پس از صرف غذا می توانند سیگار بکشند. پس از شروع آزمایش، رفتارهای عجیب زندانی ها و زندان بان ها شروع می شود. خشونت وحشتانک و عجیب زندان بان ها نسبت به زندانی ها در طول فیلم به خوبی نشان داده شده است. زندانی ها نیز آنقدر فضا را باور کرده اند که می خواهند که از زندان فرار کنند. در یک سکانس از فیلم دو زندانی سعی می کنند از زندان فرار کنند.
پایان آزمایش با تعطیلی زندان
در طول فیلم دو زندانی به دلیل شرایط حاد روحی از زندان خارج می شوند. آزمایش آنقدر خطرناک می شود که تمامی اعضا تیم زیمباردو آن را ترک می کنند اما زیمباردو اصرار به ادامه آزمایش دارد. در روز ششم زیمباردو نیز بالاخره آزمایش را متوقف می کند. در پایان فیلم زیمباردو به زندانی ها می گوید که : زندان استنفورد تعطیل است.
سکانس پایانی فیلم و گفتگوی زندانی ها و زندان بان ها
در پایان فیلم سکانس گفتگوی زندانی ها و زندان بان ها را داریم. آدم هایی که اول فیلم هیچ کدام نقش منفی را دوست نداشتند حالا متوجه شدند که چه کارهایی می توانند انجام دهند. آخرین سکانس فیلم گفتگوی زندان بان اصلی با زندانی سرکش است. جایی که زندان بان می پرسد اگر تو جای من بودی چی کار می کردی؟ و آن زندانی در پاسخ می گوید: نمی دانم.
آزمایش استنفورد چه چیزی را ثابت می کند؟
آزمایش زندان استنفورد ایرادات علمی زیادی دارد. در مطلب آزمایش زندان استنفورد متمم برخی از این ایرادات ذکر شده است. به نظر خودم بزرگترین ایراد آزمایش نبود گروه مستقل است. در سکانسی از فیلم استادی دیگر از زیمباردو می پرسد تو در این آزمایش به دنبال چه هستی؟ چی را می خواهی ثابت کنی؟ در حقیقت مشخص نیست آزمایش به دنبال چه فرضیه ای است. معمولا گفته می شود آزمایش نشان می دهد که محیط چه تغییرات بزرگی را می تواند رقم بزند.
من می توانم یک هیولا بشوم
شاید مهم ترین نکته زندان استنفورد، پذیرش این نکته است که همه ما می توانیم به هیولا تبدیل شویم. به قول دوستی ما ظالم دست کوتاه هستیم. وقتی در زندگی خودمان دروغ را پس می زنیم و تکرار می کنیم که ما هیچ وقت دروغ نمی گوییم، چقدر به واقعیت نزدیک هستیم؟ وقتی همه ویژگی هایی مثل خشونت، حسادت، دروغ، ریا و هزاران چیز دیگر را انکار می کنیم. آیا واقعا آنها از بین می روند؟ چیزی که اینجا می نویسم و ادعا می کنم یک برداشت شخصی است.
اما همه ما پتانسیل تبدیل شدن به هر چیزی را داریم. تا وقتی نپذیریم که ما هم می تونیم خشن باشیم، ما هم می تونیم دروغ بگوییم، ما هم می توانیم حسادت کنیم کاری به جز فریب دادن خودمان انجام نداده ایم. البته پذیرش همه این ویژگی ها به معنی مجوز دادن به خودمان برای هر کاری نیست. اما وقتی درک کنیم که می توانیم همه این ویژگی ها را داشته باشیم، آگاهانه تر با آن ها مواجه می شویم.
آزمایش میلگرام، یک مثال دیگر برای قابلیت های قدرتمند ما
پس از جنگ جهانی دوم و افشای جنایت های آلمان نازی در اردوگاه های کار اجباری، جهان دچار شوک شد. اینکه چطور آدم ها می توانند تا این اندازه بی رحم باشند و به راحتی بقیه را به کوره های آتش سوزی بسپارند. در دادگاه سران آلمان نازی وقتی از آیشمن- فرمانده اردوگاه های کار اجباری- سوال شد که چطور توانستی این همه آدم را نابود کنی؟ او جواب داد: من هیچ کاره بودم، من فقط دستور هیتلر را اجرا می کردم. میلگرام روان شناس، پس از جنگ فرضیه ای مطرح کرد که این حجم از خشونت را فقط در آلمان ها می توان پیدا کرد. در حقیقت او خشونت جنگی را به نژاد ربط می داد. او یک آزمایش برای اثبات فرضیه خود طراحی کرد که به آزمایش میلگرام مشهور است.
آزمایش میلگرام، نتایج شگفت آور شوک الکتریکی
در آزمایش میلگرام به داوطلبان گفته می شد که این یک آزمایش علمی است. داوطلبان در پشت یک شیشه قرار می گرفتند. در آن طرف شیشه آزمون دهنده قرار داشت. یک دستگاه شوک الکتریکی در دست داوطلب بود. داوطلبان نمی دانستند که این دستگاه به فرد آزمون دهنده متصل نیست. در حقیقت آزمون دهنده های آن طرف شیشه افراد خود میلگرام بودند. داوطلبان گمان می کردند که این آزمایش برای سنجش قدرت یادگیری طراحی شده است. شیوه ی آزمایش به این صورت بود که تعدادی کارت به آزمون دهنده داده می شد و او باید در مدت زمانی کوتاه کلمات روی آن ها را به خاطر می سپارد. در روی هر کدام از این کارت ها یک جفت کلمه بی ربط نوشته شده بود. مثلا نردبان- قاشق.
داوطلب باید در مدت زمانی کوتاه آن ها را حفظ می کرد. سپس محققی که در کنار داوطلب اصلی قرار داشت، شروع به سوال پرسیدن می کرد. در صورت جواب اشتباه، از داوطلب می خواست که به آزمون دهنده شوک دهد. اما عملا هیچ شوکی به آزمون دهنده وارد نمی شد بلکه او فقط تظاهر به درد می کرد. همچنین نواری از پیش ضبط شده، صدای زجرکشیدن آزمون دهنده پخش می شد. نتایج شگفت انگیز بود. برخی افراد به دفعات زیاد ولتاژ شوک را تا ۳۴۵ ولت هم افزایش دادند. این آزمایش در چند کشور مختلف انجام شد. نزدیک به ۶۰ درصد داوطلبان تا ولتاژهای بسیار بالا به آزمایش دهنده شوک وارد کردند. برخی آزمون دهنده ها که می خواستند آزمون را متوقف کنند با پاسخ آزمایش باید ادامه پیدا کند.
آزمایش های میلگرام و زندان استنفورد، مواجه به تاریک ترین وجه های انسان
همان طور که گفتم بر هر دو آزمایش ایرادات زیادی وارد است. اما این آزمایش ها تاریک ترین جنبه های انسانی را به ما نشان می دهد. در هر دو آزمایش افراد پیش از شروع یکدیگر را دیده بودند. در آزمایش میلگرام افراد بر اساس قرعه ساختگی به شکنجه گر و آزمون دهنده تبدیل شدند. در آزمون استنفورد نیز افراد پیش از شروع یکدیگر را دیده بودند. آن ها حتی در زندان می دانستند که این آزمایش فقط دو هفته دوام دارد. آیا نمی توانستند در آن دو هفته جور دیگری زندان را بگذرانند؟ در هر دو آزمایش افراد اسیر اقتدار و آتوریته فرد دیگری شده بودند. آن ها مسئولیت و قرارداد خودشان را فراموش کردند. آن ها می توانستند آزمون را ترک کنند اما باقی ماندند. فرقی نمی کند گاهی پوشیدن یک لباس زندان بان یا روپوش سفید می تواند حسی از قدرت را به وجود آورد. در سایه همین قدرت و اقتدار نیز می توان جنگ جهانی، کوره های آدم سوزی، اتاق های شکنجه و یک جهنم واقعی درست کرد.
همان طور که گفتم این از این دو آزمایش چیزهایی زیاد می توان یاد گرفت. خوشحال می شوم اگر شما هم نکته ای درباره این آزمایش ها دارید در کامنت ها بنویسید تا این نوشته کامل تر شود.
فیلم را ندیده ام اما راجع به این آزمایش کمی خوانده بودم.
اینکه «جنونِ ارضای حس سرسپردگی» با انسان چه میکند، واقعا هولناکه.
داشتم به این فکر میکردم که این افراد میدونستند که این آزمایش برای مدت کوتاهی خواهد بود و داشتند این چنین از قدرت استفاده میکردند، در دنیای واقعی قدرتمندان هم میدانند که برای مدت محدودی در این دنیا حضور دارندو این چنین سرکشی میکنند. یعنی گویی این رفتار ها فارغ از مقیاس زمان است.
سلام بهنام
بیان این حرف کمی خطرناکه اما یاد جمله چند روز پیش محمدرضا در روزنوشته ها افتادم. جمله ای از نیچه که زمانی که با غول های می جنگی، مواظب باش خودت یک غول نشوی. فاصله میان خیال و واقعیت زیاد نیست. همیشه ما در حال انتخاب هستیم. با خواندن آزمایش و نگاهی به زندگی افرادی مثل هیتلر متوجه می شویم که قدرت خیال چقدر می تواند نیرومند باشند. این دیکتاتورها همیشه برداشتی از یک دنیای آرمانی داشتند و سعی می کردند ملت خودشان را به همان سمت هدایت کنند. در حقیقت به جای فهم جهان سعی در تغییر آن داشتند. از نظر آن ها کشته شدن چند میلیون انسان اتفاق چندان بدی نبود. خاطرم نیست کجا خواندم اما زمانی استالین گفته بود ما در حال حرکت به سمت جامعه آرمانی هستیم، طبیعی است در این میان عده ای زیر راه آهن منتهی به بهشت دفن شوند. همان طور که اشاره کردی این رفتار ها در هر زمانی رخ می دهد. یک نمونه بسیار نزدیکش، داعش. من خیلی درباره داعش نخوانده ام اما همان مطالعات محدود چند مقاله ای هم حداقل به من نشان داد، داعش هم به فکر بهتر کردن جهان بوده. آن ها هم می خواستند بر اساس درک و رویای خودشان جهانی بهتری بسازند. تقلیل داعش به دخالت کشورهای خارجی در شکل گیری آن ساده سازی مساله است. فکر می کنم این جمله متعلق به یک اقتصاد دان باشد که گفته بود: ( راه جهنم با نیت های خیر فرش شده است)
مرسی که نظرت را نوشتی